من عموم راننده آژانسه

بعد اون موقع که خبر نابودی زمین پیچیده بود (21 دسامبر 2012)
یه بار مسافرش یه فرد بیست و خرده ای ساله بوده
بعد داشته با گوشیش با دوستش حرف میزده
عمو منم چون بلند حرف میزده مسافره میشنیده خب
بعد میگفته وای فلانی من انقدر کنسرو خریدم و انقدر ذغال خریدم و انقدر فلان خریدم و ...
خلاصه مثه اینکه آذوقه فراوانی جمع کرده بوده
بعد عموم بهش گفته قراره نابود شیما
قرار نیست جنگ بشه که اینقدر چیز خریدی
طرف هم کلی فلسفی بازی درآورده که مثلا عمومو قانع کنه
روز بعد تاریخی که قرار بوده زمین نابود بشه همون فرد باز زنگ میزنه آژانس و از قضاااا باز عموم میره دنبالش
همین که سوار میشه عموم میخنده میگه اِی بابا
دنیا هم که نابود نشد
حالا با اون انبار ذخیره چه میکنید؟
هیچی دیگه احتمالا طرف اون لحظه دلش میخواسته صاعقه بزنه بهش و از هستی محو بشه :دی
اما در کمال تعجب میگه خب خدا رو شکر که نابود نشد
شما چیزی نیاز ندارین بفروشم بهتون؟ :|

دیدم هم توی کامنت دونی آقاگل هست، هم توی پستای امید، گفتم بذا اینجا هم باشه :)