بعد از مدت ها ...

وقتی بعد از مدت ها میشینی پای لپ تاپت و چند دقیقه زل میزنی به لینک هایی که یه زمانی هر روز چکشون میکردی و اولین چیزی که به ذهنت میاد اینه که چی شد که یهویی همه چیز تغییر کرد ؟ فکر میکنی به اینکه یه زمانی روزی 5 تا پست جدید گذاشتن برات یه چیز هیجان انگیز و در عین حال عادی بود اما حالا نمیدونی چی باعث عوض شدن این حس شده ؟ اینکه یه مدت بلاگفا ترکید ؟ اینکه شبکه های اجتماعی باعث راکد شدن وبلاگ نویسی شده ؟ یا الکی مثلا درس ؟ حس پوچی داشتن خیلی بده ، اونم درست دو روز بعد از زدن اولین سرُم عمرت :)) اینکه ندونی وقتی صفحه ی مدیریت وبلاگت رو باز میکنی باید از چی توش بنویسی ... اینکه سابقه ی 5 سال وبلاگ نویسیت دود شده رفته باشه هوا و الان تنها چیزی که یکم برات توی این دنیای مجازی ارزش داره همین صفحه باشه یکم سردرگمت میکنه ... و هر چی فکر میکنی نمیتونی یه دلیل محکم پیدا کنی برای این تغییرات .. دلت میخواد به زور دوباره حس نوشتن رو توی خودت زنده کنی ولی انگار کل سیستم ایمنی بدنت دست در دست هم دادن که هیچ جوره این حس تقویت نشه !

  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۸ آبان ۹۴

پرتقالِ گریان


- پرتقال وقتی گریه میکنه خیلی بده !

- چرا ؟

- چون همیشه شاد میبینمش ، گریه اش عجیبه !


  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۵ آبان ۹۴

وقت نیس، پاشو بگو من ادامه میدم!

اینکه اکثرا مدعی باشن راهی که میخوای بری اشتباهه، روحیتو نابود میکنه!

اینکه اکثرا چشمشون به امروزه و اصن خبر ندارن برنامت چیه ولی هر طور بخوان قضاوتت میکنن و میگن وقتی الان اینطوری ای بعدش دیگه معلومه، اشک توی چشمات میاره!

اینکه این اکثرا، عزیز ترین آدمای زندگیت، یعنی پدر و مادرت باشن، درد میاره رو سینت!

اما اینکه با این وجود مجبورت نمیکنن مسیرت رو عوض کنی، خودش خوشبختیه!

پس تنها راه اینه که تلاشتو بیشتر کنی!

امیدتو از دست ندی!

خودتو باور داشته باشی!

آهسته و پیوسته گام برداری!

مسیر که تموم شد،

وقتی رسیدی به هدف و یه آدم خوشحال و موفق بودی،

اکثرا چشماشون برق میزنه از جایگاهت :)

و دیگه گذشته معنایی نداره :)


پ.ن :خودتونو ثابت کنید .. به خاطر وجود ارزشمندِ توی کالبدتون .. نه هیچ چیز دیگه ای!

پ.ن تر : ضرب المثل سالی که نکوست از بهارش پیداست، مزخرف محضه!

پ.ن ترین :  محدودیت بد نیست، اگر خودتون برای خودتون به دلایل منطقی ای ایجادش کرده باشین ...


  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۵ آبان ۹۴

شاعر میفرماید که :


شاید زیادی مغرورم ولی همینه که هست !

تو هم کوتاه بیا اگه نمیخوای بدیم از دست !


  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۴ آبان ۹۴

روی سر ماست ولی مال دیگرونه !

من : دادا میشه کله ی من رو با تیغ بزنی ؟

دادا : نه !

من : پس لااقل بیا کوتاهشون کن !

دادا : موهات خوبه ! کوتاهم هست !

من : تو زنتو کچل میکنی اونوقت من رو نمیکنی ؟ بیا دیگه بابا هم راضیه !

بابا  : من ؟ نه راضی نیستم !

من : عه خودت گفتی ! مثل اینکه موهای منه ها !

مامان : موهای تو هست ولی اختیار کوتاهو بلندیش دست ماست !

  • پرتقالِ دیوآنه
  • يكشنبه ۳ آبان ۹۴

تسلیم شدن ممنوع !

سرت رو بگیر بالا !

بلند شو و بگو :

به نام خودت خدا !

  • پرتقالِ دیوآنه
  • شنبه ۲ آبان ۹۴
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود؛
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری