۱۱ مطلب با موضوع «معرفی» ثبت شده است

خدا پاشو! من چند سالی باهات حرف دارم...

خدا پاشو! پاشدی نشو ناراحت از کارم...

کجاهاشو دیدی؟ تازه اول کارم...

خدا پاشو! من یه آشغالم باهات حرف دارم...


[هیچکس-اینجا تهرانه]

  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۴ بهمن ۹۵

عاشق دنیای بازیگری ام

سر نویس: شدیدا پیشنهاد میشود! :)


میگن نقش اصلی فیلمِ room برا اینکه بتونه خوب بازی کنه، خودشو یه ماه حبس کرده بوده تو اتاق و در طولِ فیلم برداری دست و صورتشو نشسته بوده


  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۲۳ آذر ۹۵

واقعا پیشنهاد میکنم بخونید این کتاب رو

لحظه ای که بیش از حد به اشیا، آدمـ ها، پول یا هر چیز دیگه ای وابسته شوی؛ به همه چیز گند میزنی!


از کتابِ «راحت باش، گیر نده!»

نویسنده: اندرو ماتیوس

مترجم: فرخ بافنده



  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۳ آذر ۹۵

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...

با چراغی، همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچکس! هیچکس اینجا به تو مانند نشد...
  • پرتقالِ دیوآنه
  • يكشنبه ۳۰ آبان ۹۵

برید حالشو ببرید :)

معرفی آهنگ: صدایِ سیاره نپتون 3> | صدایِ کهکشان 3> ( من این دو تا رو وقتی هیچ آهنگی آرومم نمیکنه، یا موقع خواب گوش میدم، بهم آرامش میده، ولی یه سری از دوستام میگن ترسناکه صداش، واسه من که فضا رو دوست دارم، دوست داشتنیه) | رویِ مخ ترین آهنگی که دارم! (سردرد آوره واقعا! یه بار گوش کنید ولی!) | اینم هنوز دارم باش حال میکنم انصافا :دی | باهاش حال میکنید انصافا!


معرفی پست: (عمیق بخونید این پستایی که هر دفعه معرفی میکنم رو، خیلی حرفا برا گفتن دارند) چیزی شده؟ | حالِ دلت خوبه گلِ من؟ | دریا مواج بود | نیم من بشویم، نه صفر من! | من باورت دارم



  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵

زندگی بی مکث جریان داره!

براتون تیتر بندی هم کردم که مطابقِ سلایق هر کودومو خواستین بخونین :)


1. معرفی فیلم: فیلمِ "کفشهایم کو؟" با کارگردانی کیومرثِ پور احمد رو ببینید! در نقد هایِ منتقدان خوندم که نسبت به سایرِ کار هایِ آقایِ پوراحمد، این یکی کارِ ضعیفی بوده! اما من دوستش داشتم! یه عاشقانه پدر و دختری! متفاوت بود نسبت به بقیه یِ فیلم هایی که دیده بودم! کارگردانی خوب و بازی قابلِ تحسینِ رضا کیانیان خلا هایِ فیلم نامه رو میپوشوند! کیومرث پوراحمد میگه: خواستم با یه تنشِ خانوادگی نشون بدم چطوری باید با یه فردِ آلزایمری برخورد کرد. (پوسترِ فیلم)(اطلاعاتِتون رو راجبِ آلزایمر بیشتر کنید)


2. معرفی آهنگ: اگر آهنگِ "در دستِ باد" از "دال بند" رو گوش دادید و دوست داشتید، آلبومِ "گذرِ اردیبهشت" ـِشون رو از دست ندید!


3. اندر جریاناتِ من و بیان: آقا چه وضعشه؟ چرا یه سریا فکر میکردن یا حتی میکنن که من پسرم؟ بعد جالب تر اینکه من فکر میکردم دالتون و جولیک و اَسی ، پسرن! نگو دخترن! فکر میکردم حسین و ابو دو تا آدمِ جدان! نگو یکی ان :دی  اصن یه وضعی :دی حالا اینا هیچی! چند وقته با گوشیم که میام پست بزارم یا نظراتو جواب بدم، این خط چشمک زنه که نمیدونم اسمش چیه، وقتی تایپ میکنم میره جلو ولی هیچی نمینویسه :| چرا بیان یه اپلیکیشن واسه گوشی درست نمیکنه؟ من به نشانه یِ اعتراض دیگه فقط با لپ تاپم میام بیان! والا! شعورم داره عین گوشیم هنگ نمیکنه که کلِ چیزایی که نوشتم بپره! مردیه برا خودش :)) اِسمشم خسرو عه! هم اسمِ لپ تاپِ پریساست :)) قصدِ ازدواجم داره ولی پریسا سخت گیری میکنه (برایِ کسبِ اطلاعاتِ بیشتر به این پست و کامنتاش مراجعه شود!) میگم که چطوری میشه رنگِ دکمه یِ جعبه دنبال کنندگان رو عوض کرد؟ یا متنش رو؟ من با enspect element هم پیدا میکنم کدِ رنگِشو ولی تویِ هر دو بخشِ ویرایشِ قالب که سرچش میکنم نیست! کیست که مرا یاری دهد؟ و دیگه اینکه، بسه دیگه انقدر از ترامپ ننویسید! حالمون بهم خورد :دی و در رابطه با پستِ قبل بگم که یعنی عاشِقِتونم که واسه پستی هم که نظراش بستس میاید خصوصی نظر میدین! :))) یعنی انرژی + گرفتم از این حرکت :) بازم تکرار کنید :) و خواستم همین جا یه تشکری بکنم از علی با این کامنتِش اونم زیرِ پستِ جولیک!!! که متذکر شد: خب دوباره بنویس پست رو! :| منم گوش کردم! :| و در ضمن! سعی کنید قالباتونو یه کاری کنید عکسِ پروفایلا گِرد باشه که پرتقال خوب بیافته توش :))) اینطوری :))


4. درگیری جات هایِ من و پدر: چرا خودش وقتی سفره پهنه میتونه با گوشیش مشغول باشه سرِ سفره و یا حتی دیرتر بیاد بشینه سرِش ولی من اگه اینکارو بکنم حرمتِ سفره زیرِ سوال میره؟ چرا وقتی خودِش دیرِشه ما باید عینِ جت عمل کنیم ولی وقتی ما دیرِمونه عینِ خیالِش نیست؟ چرا خودش تا دیروقت، 15 ساله که میشینه تویِ نت شطرنج بازی میکنه ولی ما نمیتونیم شبا گوشیمونو بگیریم دستمون؟ چرا وقتی اخبار میخواد گوش بده صداش گوشِ جهانو کر بکنه مهم نیست ولی من باید صدا آهنگم یه طوری باشه که فقط و فقط خودم بشنوم؟ چرا همیشه فکر میکنه خودش درست میگه و اصلا هیچ عقیده ای به مشورت نداره و نمیخواد هیچ وقت بره پیشِ روانشناس در حالی که ما مجبور شدیم از سرِ درگیری ذهنی و متشنج بودنِ جو خونمون و حتی روحیمون سه بار سرِ این قضایا بریم روانشناس و باز هم اوضاع همین باشه چون بابا حرفِ هیچ کسو قبول نداره؟ چرا هر کاری رو برا خودِش میپسنده برا بقیه نمیپسنده؟ چرا انتظار داره بیایم براش تمامِ وقایعِ روز رو تعریف کنیم وقتی تا یه چیزی میگیم میره بالایِ منبر و میخواد نصیحت یا دعوا کنه و تهشم با داد و قال تموم میشه؟ چرا همش این جمله یِ رویِ مخِ "ما شدیم همخونه به جایِ خانواده" رو مدام تکرار میکنه درصورتی که هر بار میپرسیم خب راهکارِ شما چیه هیچ دلیلی براش نداره؟ چرا نمیخواد قبول کنه خودشم مقصره؟ چرا باور نمیکنه این جمله یِ "من با تو فرق دارم" دلیلِ قانع کننده ای برایِ کاراش نیست؟ چرا فکر میکنه هنوز 50 سالِ پیشِ و ما هم باید عینِ خودش زندگی کنیم و فکر کنیم؟ چرا... چرا... چرا... بابامه! دوسِش دارم! دوستم داره! ولی واقعا روابطِ مزخرفی داریم! دیگه یاد گرفتم تویِ این چند سال سکوت کنم! چون حتی وقتی خیلی مودبانه و منطقی صحبت میکنم کار به جنگ و جدل میکشه که تو یه جو شعور نداری و همش دنبال آتو گرفتنی! من بد میگم؟ آدم وقتی به یکی میگه فلان کار رو نکن خودشم نباید بکنه! مثه پدرِ سیگاری ای میمونه که به بچش میگه سیگار نکش! بده! مامانم خیلی صبوره! شایدم عادت کرده! چون وقتی ازش میپرسم چطوری میتونی بسازی با این اخلاقِ بابا؟ میگه از اول همینطوری بود ... هوووف... دیگه نمیدونم چی بگم ... مرسی این حجم از انرژی منفی رو خوندین ... :( شما چه راهکارِ جدیدی دارید؟


5. سایرِ موارد:


1) لام میگه تویِ صدات یه disapointment ـه خاصی هست و تو وقتی روانشناس بشی مراجعِ خودش حالش بدتر میشه! :| منم گفتم به درک! تهش اگه دیدم واقعا اینطوریه یه فکری به حالش میکنم!


2) زن داداش هم عینِ خودم دیوونس :) خودشو سپرده دستِ داداشم، بهش گفته موهامو زرد کن ابروهامو نارنجی :دی نیگا کنین! اصن عجیب چیزی شده! (اون بغلیشم منم دیگه طبیعتا :دی) داداشمم داره یه پا آرایشگر میشه! تازه موهایِ زن داداشمم خودش کوتاه میکنه! میگه اگه مویِ بلند باعثِ آزار خانومم میشه نمیخوام موهاش بلند باشه! :)) اونوقت اون یکی داداشم به زن داداشم میگه هر قدر بری موهاتو کوتاه کنی منم همونقدر میرم کوتاه میکنم :دی یه بار رفت دو سانت کوتاه کرد موهاشو داداشم رفت کچل کرد :| به زن داداشم میگم خدا خیرت بده نری بیش از این کوتاه کنیا وگرنه گردنشو قطع میکنه این برادرِ ما! :دی یه همچین داداشایِ گلی دارم :) (لازم به ذکرِ که من و زن داداشام رابطمون خیلی هم خوب و دوست داشتنیه و قطعا من عمه  یِ خیلی خوبی میشم و آخرش یه کمپینِ حمایت از عمه هایِ برتر راه میندازم، اگه ندیدین!)


3) یه دفترچه یِ کوچیکِ نارنجی دارم، اندازه کفِ دسته! مالِ امضاهایِ افرادِ مشهور و اوناییه که دوسشون دارم! همیشه باهامه! یعنی انقدر امید دارم که یهویی ببینم تو خیابون این آدما رو :دی


4) اینم کوچمون! ساعت دهِ شب! یهویی :)


6. حق یارتون!

  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵

نزار چرخ دنده هات لِه بِشن

- چند شب پیش آقایِ لابیس یه کتاب به من داد.

- اون همیشه از این کارا میکنه؛ " فرستادن کتاب ها به منزلگاه اصلیشون" اسمیه که خودش واسه این کار گذاشته.

- اون از انجام این کار هدف داره!

- منظورت چیه؟

- هر چیزی یه هدفی داره! حتی دستگاه هایِ مکانیکی هم هدف دارن! مثلا ساعت ها زمان رو نشون میدن، قطار ها مردم رو از جایی به جایِ دیگه میبرن. اونا کاری رو انجام میدن که به خاطِرِش ساخته شدن. دقیقا مثلِ آقایِ لابیس! شاید به خاطرِ همینه که دستگاه هایِ مکانیکیِ خراب باعثِ ناراحتی من میشن... اونا نمیتونن اون کاری رو انجام بدن که به خاطرِش ساخته شدن... شاید این درموردِ انسان ها هم صدق کنه! اگه هدفت رو گم کنی، میشی مثلِ همون دستگاه مکانیکیِ خراب!

 



- تو ذهنم دنیا رو یه دستگاه مکانیکی بزرگ تجسم میکردم. میدونی که، دستگاه هایِ مکانیکی هیچ قطعاتِ اضافی تو خودشون ندارن. دقیقا به اندازه مورد نیازشون قطعات دارن. بنابراین پیشِ خودم تصور کردم اگه کلِ دنیا یک دستگاهِ مکانیکی بزرگ باشه؛ پس من نباید یه قطعه یِ اضافی باشم!




Hugo رو ببینید :)

 

  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

نوساناتِ درونی

1. خب برگشتیم به رِوال قبلی :)

آخرِش به این نتیجه رسیدم که پشت و رویِ چیزا باید فرق کنه در نتیجه دیگه خودتون حواسِتون به اینکه پشتین یا رویین باشه :دی


2. آهنگایِ دوست داشتنی این چند وقتم که یکیشو سین میم و بقیشونو سین پِ معرفی کرده 3>

در دستِ باد (دال بند)

هر وقت که بارون میزنه (کاسِت بند)

نفس نفس (روزبه نعمت الهی)

ساقی (شارومین)


3. و بالاخره بعد از کلی تلاش برایِ پیدا کردن یه اپلیکیشن که منو از خوابِ نازم بتونه بیدار کنه به نتیجه رسیدم (اونایی که جونشون در میاد تا از خواب پاشن به دردشون میخوره)

اسمِش اینه : 

I can't wake up! Alarm clock

من از گوگل پِلِی اِستور گرفتمش

کار کردن باهاشم در عرض سی ثانیه یاد میگیرید

خیلی خوبه


4. راستی چطوری میشه رویِ ادامه مطلب رمز گذاشت؟

من هر وقت میخوام رمز بزارم کلِ پست رمز دار میشه!

میخوام فقط ادامش رمز داشته باشه!

میدونین شما؟


5. یه چیز دیگه هم اینکه چطوری رویِ پست آهنگ میزارین؟

ازینا که یه مستطیلِ طوسی هست که بدون دانلود میشه پِلِی کرد صدا رو



  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

خوشحالی یعنی ...

کلیک 


یعنی اِنقدر که من از دیدن این خوشحال شدم :))))

احمدی نژاد از رسیدن به رییس جمهوری خوشحال نشد :/ :دی


مچکرمممم*_*

بلاگفان رو دنبال کنید :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۴ آبان ۹۵

قبل هر زلزله ای در خودش آرام شکست


تا دَمِ مرگ خطرناک ترین حالِ جهان

باعث رخوت و دلبستگی و خنده ماست

بشنوید...

لحد / علیرضا آذر
  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۲۷ مهر ۹۵

بِشِتابید

آیا حوصله یِ شما سر رفته است؟

آیا نمیدانید وقتِ استراحت خود را چگونه بگذرانید؟

ما به شما،

One more line

را پیشنهاد میکنیم!

هم اکنون، قابل دانلود از 

کافه بازار ها،

گوگِل پِلِی استور ها،

و اَپ استور هایِ

سراسرِ گوشی هایِ هوشمند

به صورت کاملا رایگان

این فرصت طلایی را از دست ندهید

...

عوارض جانبی: سرگیجه و اعتیاد خفیف



  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۱۶ مهر ۹۵
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود؛
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری