۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تا هر بینهایتی که میپسندید قضاوت کنید» ثبت شده است

183- البته اینم یه حرف جالبه! که ما تموم حرفامون حق به جانبه! هه!

 ما از خوبیامون دم زدیم وگرنه، منم به خیلیا کم بدی نکردم!

اما بذار بد و بیراها رو حواله ام کنن! بلکه خالی شن و منو حلالم کنن!

"یاس"


اصن من بداخلاق! من بدون ثبات شخصیت! من تصور خراب کن! من سنگ دل!

آدم وقتی از این پست ها میذاره غالبا چند تا از دنبال کننده هاش کم میشه! اصلا برام مهم نیست ها! فقط میخوام بگم تو دنیای واقعی وقتی اون روی سکه و حال بد آدم ها رو میبینید هم میتونین با یه کیلیک بذارید و برید؟


و کنکور:

عکس به دلیل 6 بار کپی شدن برداشته شد :///

(همه نمره هام بالا 18 بودن کلا اگه مشتاقین بدونین:/)


این نمره های پارسال کسیه که نمره های امسالش این ریختی بوده! | کلیک | کلیک |

  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۱ بهمن ۹۵

182- خلأ

چقدر یه حسِ پوچ و مزخرفی دارم!


پ.ن: کامنت هایی با مضمون "چی شده؟" یا تو این مایه ها رو جواب نمیدم.


  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۱ بهمن ۹۵

177- این کیست این؟

من پرتقال هستم! همانی که همه او را به دیوانگی میشناسند. همانی که او را بمب انرژی میدانند؛ علی الخصوص در دنیای نسبتا مجازی! همانی که تا کسی میگوید: آخ! تا میگوید: آه! میشتابد برای کمک رسانی؛ حتی اگر خودش کمک لازم ترین فرد ممکن باشد. همانی که این روزها بیشتر در خود فرو میرود. بیشتر فکر میکند و هر روز نسخه جدیدی به اجبار روی روحش نصب میشود. همانی که دلش تنگ شده است برای آن پرتقال بی عقل چند سال پیش که پشت صفحه تلگرام اشک میریخت و به حرف های رفیق ترین هایش که سعی میکردند، قانع اش کنند راهت اشتباه است پرتقال! گوش کند و الحق هم قانع میشد و خرسند از این بود که چقدر خوب که دوستانم عاقل تر از من هستند.

پرتقالی که هر جا چشمی نمناک میبیند، احتمالا اولین کسی است که دستمال به دست به سمت منبع گریه میرود و با لبخندی که سعی دارد به مهربان ترین شکل ممکن باشد میگوید: دنیا هنوز خوشگلیاشو داره! ولی حالا چه؟ به گمانم این چند وقت بیشتر از 100 برگ دستمال کاغذی اشک ریخته است! مهم نیست برای چه... مهم این است که کی این حجم غم در وجود پرتقالی به این کوچکی جا خوش کرد؟

آن شب پدر داشت فریاد میزد. مادر میلرزید و گریه میکرد و من؟ من در آن لحظه تک تک سلول هایم خواستار مرگ بودند تا چشمان خیس مادر را، از درون خرد شدن پدر را نبینند. منی که پوزخند میزدم به آدمهایی که مینویسند یا میگویند: خدایا چرا من نمیمیرم؟

بعد من، همین منی که دست به موعظه اش همیشه به راه است، می آید این پست کذایی را میگذارد! شما حساب کنید چقدر جگر پرتقال قاچ قاچ شده بود. پرتقالی که راه به راه به همه امید میداد که هیچ چیز ارزش این گونه کردن وبلاگت را ندارد. به واقع اشک های مادر ارزشش را داشت ولی کار بهتر آن بود که اصلا اینجا بروزش نمیدادم، نه؟ شاید بهتر باشد تصورتان از اینکه خوشا بر احوال پرتقال! همیشه خوش است. خراب نمیشد. کِی این همه تغییر کردم؟ کِی خواستم غم هایم فقط برای خودم باشد؟ با این حال من شرمنده همه تان...

اما خب ته دل هم کمی خوشحالم... از اینکه دیدم انگار هنوز کسی نگران است.

سمیرا جانم. رفیق خوبِ روزها [قلب]

فاطمه ام. دوری ولی نزدیکترین هایی *_*

مهدیسم. ممنون از حضور پر رنگت =))

مجتبی! ایمیل منو از کجا داشتی؟ :)

لافکا(بدون فاصله با)دیو! خیلی خوشحالم کردی. ^_^

علی ترین! الحق که علی ترین علی ای هستی که میشناسم :))

سینا! بخشیدی منو ای دوستم؟ :))

آیلار! چقدر خوبی آخه؟

نیلوفر! خیالپردازِ مهربون بیان

بیسکوییت بنفش! شیرینِ به دل نشین

N___! اسمت رو هم نمیدونم :))

تد! ببخشید. خب؟ :)

سپهر! حاضر در صحنه! :))

کروکودیل بانو! خوشحالی پخش کنِ بیان :))

آقاگل مهربون، علی :))، مهشید عزیز، رگ ها، امپراطور، ماهی، میرزا ترین میرزا :)، حامد :)، مامان پریسای عزیزم، حنانه نازنین، آرزو گل، مبهم جانم، حریری ترین حریرِ خوبم، شادانم، پرستو، فاطمه، بهار نارنج، پوکرفیس، شایسته و 22 جانم!

ممنون از همتون!

ممنون از وجود تک تکتون.

پرتقال قول میده دیگه از این کارا نکنه. قول میده دیگه صفحه خونه مجازیش رو سیاه نکنه. قول میده دختر خوبی باشه. قول میده هر طور شده جمله یِ حالا ازت راضی ام رو از زبون مادر و پدرش بشنوه. قول میده... قول میده...

میدونین؟ حتی ممنون از اون پنج یا شش دنبال کننده ای که تا اوضاع رو تیره دیدن گذاشتن و رفتن. یا حتی ممنون از اونایی که فکر کردن تنهایی الان احتیاجشه و سکوت کردن. اونایی که اصلا نبودن که ببینن. اونایی که بودن ولی کلا اون ستاره ما براشون مهم نیست. شاید من بزرگترین دلِ کوچیک رو توی پرتقالا دارم! از همه ممنونم :)

بابا بهم گفت: پرتقال! این همه سال اومدی از این کوه بالا، ده متر مونده برسی به قله! جا نزن! برو اون پرچم لعنتیو بکوب سر اون قله کوفتی، بعد بیا پایین برو رو هر کوهی که خواستی. عذابمون نده...

ببخش بابا

ببخش مامان

جبران میکنم...


+ موقوف فرمان تو ام...

++ خدا؟ :)

+++ با اختلاف رای زیاد، تیره هه انتخاب شد. پست قبل!


  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۷ بهمن ۹۵

168- عشقِ پریشون شده یِ دو حرفی!



دستامون توی دست هم بود و روی برگای پاییزی قدم میزدیم.

بالاخره یافتمت!


[خوابهایم]-[29 دی 95]


  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵

عقلم سرِ جاشه!

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

دل نیست کبوتر که چو برخواست، نشیند

از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم


[وحشی بافقی]


  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۲۷ دی ۹۵

ناجی!

با پسر غریبه میرقصیدم. نگاهشان مست بود. رفتارشان مست بود. صداشان مست بود. دختر بچه را بغل کرد. میرقصیدم. نگاهم به دستانش بود. نگاهم به مسیر پاهایش بود. نگاهم به اتاق بود. میرقصیدم. دخترک را سمت اتاق برد. جیغ کشیدم. به سمتش هجوم بردم. روح دخترک از عذابی که در انتظارش بود، نجات یافت.

  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۱۵ دی ۹۵

خونه خالی!

فقط اونجاش که میری دستشویی و در دستشوییو باز میذاری!


  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۷ دی ۹۵

خبر زِ حالِ من نداری...

کاش اینجا بودی،

بغلم میکردی و من آروم اشک میریختم...

میبوسیدیم و تو گوشم زمزمه میکردی: غصه ی چی رو میخوری؟ ما همدیگه رو داریم روانی...


  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۷ دی ۹۵

ناشناس

اون تیکِ ناشناس هست بالای جایی که نظر میدید ها!
اونو روشن کنید...
ناشناس حرف بزنید.
میخوام ببینم چیا برای ناشناس گفتن به پرتقال دارید...
میتونه هر چیزی باشه...
فقط حرف بزنید.
از هر چیزی که میخواهید!!

بعدا نوشت: نظرات بسته شد :)
  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۶ دی ۹۵

با حسِ پست تنهاتون میذارم [خنده شیطانی]


دو نفره خوابیدن رو تخت یه نفره

یه نفره خوابیدن رو تخت دو نفره

بعدا نوشت: یا حتی سه نفره خوابیدن رو تخت دو نفره! :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • يكشنبه ۵ دی ۹۵
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود؛
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری