۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی فیلم» ثبت شده است

در من خسرو ای زندگی میکند.

خسرو عصاقورت داده نیست. دنیا تو نگاهش سخت و پیچیده نیست. خسرو دیوانه است. عاشق هنر و موسیقی. وسط خیابان گیتار میزند. از لحظه های زندگی اش لذت میبرد. میرقصد و آواز میخواند.

کسی منکر اختلال دو قطبی خسرو نیست. منکر داشتن زمینه های ارثی این بیماری نیست. منکر نیاز دنیا به آدم هایی با استعداد ها و مشاغل مختلف. حرف خسرو چیز دیگه ای بود.

تمام حد و حدودی که در زندگی برای خودتان دارید برای من تا وقتی قابل احترام است که باعث آزار من نشود. اشتباه نکنید. اصول و اخلاق انسانی جای خود را دارد. مثلا همه میدانند تجاوز بد است. پس نمیشود گفت من جایی دور از چشم تو به کسی دیگر تجاوز کردم و به تو چه مربوط است اصلا؟!

شما با نگاه به آدم ها دنبال چه چیزی هستید؟ شباهت ها یا تفاوت ها؟ من فکر میکنم اگر حس مثبتی به فردی داشته باشم به دنبال شباهت ها خواهم گشت. به دنبال نقاط اشتراک برای احساس نزدیکی بیشتر. شاید برای همین است که وقتی به تماشای فیلمی مینشینم با شخصیت اصلی داستان همزاد پنداری میکنم، حتی اگر مشترکات بین من و قهرمان داستان چیز های فرعی و کوچکی باشند. حال برای منی که عاشق سینما و بازیگری و دنیای صحنه و دیالوگ است این فرایند تشدید می یابد.

این ها را نوشتم که بگویم به نظرم خوب میشود اگر "برادرم خسرو" را ببینید.


Image result for ‫فیلم سینمایی برادرم خسرو‬‎

  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۸ تیر ۹۶

میخواستم برم لب پنجره بشینم! و پاهامو از طبقه چهارم آویزون کنم ^_^



I have an Amelie in my soul


  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۸ دی ۹۵

عاشق دنیای بازیگری ام

سر نویس: شدیدا پیشنهاد میشود! :)


میگن نقش اصلی فیلمِ room برا اینکه بتونه خوب بازی کنه، خودشو یه ماه حبس کرده بوده تو اتاق و در طولِ فیلم برداری دست و صورتشو نشسته بوده


  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۲۳ آذر ۹۵

قوی! اما همینقدر نازک و شکننده... :)

من همون دختری ام که امشب، برای بار هشتم، تویِ 8 ماهِ گذشته، The fault in our stars دید!
و سنگ شود اگر دروغ بگوید که عینِ این هشت بار را با خیلی از سکانس های این فیلم گریه کرد...



من با این فیلم زندگی میکنم! به تک تک دیالوگاش فکر میکنم! به تک تک صحنه هاش! انقدر غرق میشم توش که پا به پایِ هیزِل رنج میکشم!
فکر نمیکنم هیچ وقت فیلمی تویِ دنیا پیدا بشه که انقدر زندگی توش موج بزنه برایِ من! و انقدر بتونم ازش چیز یاد بگیرم...

+ کتاب "رنج باشکوه" وجود خارجی داره؟ باید بخونمش...
  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵

زندگی بی مکث جریان داره!

براتون تیتر بندی هم کردم که مطابقِ سلایق هر کودومو خواستین بخونین :)


1. معرفی فیلم: فیلمِ "کفشهایم کو؟" با کارگردانی کیومرثِ پور احمد رو ببینید! در نقد هایِ منتقدان خوندم که نسبت به سایرِ کار هایِ آقایِ پوراحمد، این یکی کارِ ضعیفی بوده! اما من دوستش داشتم! یه عاشقانه پدر و دختری! متفاوت بود نسبت به بقیه یِ فیلم هایی که دیده بودم! کارگردانی خوب و بازی قابلِ تحسینِ رضا کیانیان خلا هایِ فیلم نامه رو میپوشوند! کیومرث پوراحمد میگه: خواستم با یه تنشِ خانوادگی نشون بدم چطوری باید با یه فردِ آلزایمری برخورد کرد. (پوسترِ فیلم)(اطلاعاتِتون رو راجبِ آلزایمر بیشتر کنید)


2. معرفی آهنگ: اگر آهنگِ "در دستِ باد" از "دال بند" رو گوش دادید و دوست داشتید، آلبومِ "گذرِ اردیبهشت" ـِشون رو از دست ندید!


3. اندر جریاناتِ من و بیان: آقا چه وضعشه؟ چرا یه سریا فکر میکردن یا حتی میکنن که من پسرم؟ بعد جالب تر اینکه من فکر میکردم دالتون و جولیک و اَسی ، پسرن! نگو دخترن! فکر میکردم حسین و ابو دو تا آدمِ جدان! نگو یکی ان :دی  اصن یه وضعی :دی حالا اینا هیچی! چند وقته با گوشیم که میام پست بزارم یا نظراتو جواب بدم، این خط چشمک زنه که نمیدونم اسمش چیه، وقتی تایپ میکنم میره جلو ولی هیچی نمینویسه :| چرا بیان یه اپلیکیشن واسه گوشی درست نمیکنه؟ من به نشانه یِ اعتراض دیگه فقط با لپ تاپم میام بیان! والا! شعورم داره عین گوشیم هنگ نمیکنه که کلِ چیزایی که نوشتم بپره! مردیه برا خودش :)) اِسمشم خسرو عه! هم اسمِ لپ تاپِ پریساست :)) قصدِ ازدواجم داره ولی پریسا سخت گیری میکنه (برایِ کسبِ اطلاعاتِ بیشتر به این پست و کامنتاش مراجعه شود!) میگم که چطوری میشه رنگِ دکمه یِ جعبه دنبال کنندگان رو عوض کرد؟ یا متنش رو؟ من با enspect element هم پیدا میکنم کدِ رنگِشو ولی تویِ هر دو بخشِ ویرایشِ قالب که سرچش میکنم نیست! کیست که مرا یاری دهد؟ و دیگه اینکه، بسه دیگه انقدر از ترامپ ننویسید! حالمون بهم خورد :دی و در رابطه با پستِ قبل بگم که یعنی عاشِقِتونم که واسه پستی هم که نظراش بستس میاید خصوصی نظر میدین! :))) یعنی انرژی + گرفتم از این حرکت :) بازم تکرار کنید :) و خواستم همین جا یه تشکری بکنم از علی با این کامنتِش اونم زیرِ پستِ جولیک!!! که متذکر شد: خب دوباره بنویس پست رو! :| منم گوش کردم! :| و در ضمن! سعی کنید قالباتونو یه کاری کنید عکسِ پروفایلا گِرد باشه که پرتقال خوب بیافته توش :))) اینطوری :))


4. درگیری جات هایِ من و پدر: چرا خودش وقتی سفره پهنه میتونه با گوشیش مشغول باشه سرِ سفره و یا حتی دیرتر بیاد بشینه سرِش ولی من اگه اینکارو بکنم حرمتِ سفره زیرِ سوال میره؟ چرا وقتی خودِش دیرِشه ما باید عینِ جت عمل کنیم ولی وقتی ما دیرِمونه عینِ خیالِش نیست؟ چرا خودش تا دیروقت، 15 ساله که میشینه تویِ نت شطرنج بازی میکنه ولی ما نمیتونیم شبا گوشیمونو بگیریم دستمون؟ چرا وقتی اخبار میخواد گوش بده صداش گوشِ جهانو کر بکنه مهم نیست ولی من باید صدا آهنگم یه طوری باشه که فقط و فقط خودم بشنوم؟ چرا همیشه فکر میکنه خودش درست میگه و اصلا هیچ عقیده ای به مشورت نداره و نمیخواد هیچ وقت بره پیشِ روانشناس در حالی که ما مجبور شدیم از سرِ درگیری ذهنی و متشنج بودنِ جو خونمون و حتی روحیمون سه بار سرِ این قضایا بریم روانشناس و باز هم اوضاع همین باشه چون بابا حرفِ هیچ کسو قبول نداره؟ چرا هر کاری رو برا خودِش میپسنده برا بقیه نمیپسنده؟ چرا انتظار داره بیایم براش تمامِ وقایعِ روز رو تعریف کنیم وقتی تا یه چیزی میگیم میره بالایِ منبر و میخواد نصیحت یا دعوا کنه و تهشم با داد و قال تموم میشه؟ چرا همش این جمله یِ رویِ مخِ "ما شدیم همخونه به جایِ خانواده" رو مدام تکرار میکنه درصورتی که هر بار میپرسیم خب راهکارِ شما چیه هیچ دلیلی براش نداره؟ چرا نمیخواد قبول کنه خودشم مقصره؟ چرا باور نمیکنه این جمله یِ "من با تو فرق دارم" دلیلِ قانع کننده ای برایِ کاراش نیست؟ چرا فکر میکنه هنوز 50 سالِ پیشِ و ما هم باید عینِ خودش زندگی کنیم و فکر کنیم؟ چرا... چرا... چرا... بابامه! دوسِش دارم! دوستم داره! ولی واقعا روابطِ مزخرفی داریم! دیگه یاد گرفتم تویِ این چند سال سکوت کنم! چون حتی وقتی خیلی مودبانه و منطقی صحبت میکنم کار به جنگ و جدل میکشه که تو یه جو شعور نداری و همش دنبال آتو گرفتنی! من بد میگم؟ آدم وقتی به یکی میگه فلان کار رو نکن خودشم نباید بکنه! مثه پدرِ سیگاری ای میمونه که به بچش میگه سیگار نکش! بده! مامانم خیلی صبوره! شایدم عادت کرده! چون وقتی ازش میپرسم چطوری میتونی بسازی با این اخلاقِ بابا؟ میگه از اول همینطوری بود ... هوووف... دیگه نمیدونم چی بگم ... مرسی این حجم از انرژی منفی رو خوندین ... :( شما چه راهکارِ جدیدی دارید؟


5. سایرِ موارد:


1) لام میگه تویِ صدات یه disapointment ـه خاصی هست و تو وقتی روانشناس بشی مراجعِ خودش حالش بدتر میشه! :| منم گفتم به درک! تهش اگه دیدم واقعا اینطوریه یه فکری به حالش میکنم!


2) زن داداش هم عینِ خودم دیوونس :) خودشو سپرده دستِ داداشم، بهش گفته موهامو زرد کن ابروهامو نارنجی :دی نیگا کنین! اصن عجیب چیزی شده! (اون بغلیشم منم دیگه طبیعتا :دی) داداشمم داره یه پا آرایشگر میشه! تازه موهایِ زن داداشمم خودش کوتاه میکنه! میگه اگه مویِ بلند باعثِ آزار خانومم میشه نمیخوام موهاش بلند باشه! :)) اونوقت اون یکی داداشم به زن داداشم میگه هر قدر بری موهاتو کوتاه کنی منم همونقدر میرم کوتاه میکنم :دی یه بار رفت دو سانت کوتاه کرد موهاشو داداشم رفت کچل کرد :| به زن داداشم میگم خدا خیرت بده نری بیش از این کوتاه کنیا وگرنه گردنشو قطع میکنه این برادرِ ما! :دی یه همچین داداشایِ گلی دارم :) (لازم به ذکرِ که من و زن داداشام رابطمون خیلی هم خوب و دوست داشتنیه و قطعا من عمه  یِ خیلی خوبی میشم و آخرش یه کمپینِ حمایت از عمه هایِ برتر راه میندازم، اگه ندیدین!)


3) یه دفترچه یِ کوچیکِ نارنجی دارم، اندازه کفِ دسته! مالِ امضاهایِ افرادِ مشهور و اوناییه که دوسشون دارم! همیشه باهامه! یعنی انقدر امید دارم که یهویی ببینم تو خیابون این آدما رو :دی


4) اینم کوچمون! ساعت دهِ شب! یهویی :)


6. حق یارتون!

  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵

نزار چرخ دنده هات لِه بِشن

- چند شب پیش آقایِ لابیس یه کتاب به من داد.

- اون همیشه از این کارا میکنه؛ " فرستادن کتاب ها به منزلگاه اصلیشون" اسمیه که خودش واسه این کار گذاشته.

- اون از انجام این کار هدف داره!

- منظورت چیه؟

- هر چیزی یه هدفی داره! حتی دستگاه هایِ مکانیکی هم هدف دارن! مثلا ساعت ها زمان رو نشون میدن، قطار ها مردم رو از جایی به جایِ دیگه میبرن. اونا کاری رو انجام میدن که به خاطِرِش ساخته شدن. دقیقا مثلِ آقایِ لابیس! شاید به خاطرِ همینه که دستگاه هایِ مکانیکیِ خراب باعثِ ناراحتی من میشن... اونا نمیتونن اون کاری رو انجام بدن که به خاطرِش ساخته شدن... شاید این درموردِ انسان ها هم صدق کنه! اگه هدفت رو گم کنی، میشی مثلِ همون دستگاه مکانیکیِ خراب!

 



- تو ذهنم دنیا رو یه دستگاه مکانیکی بزرگ تجسم میکردم. میدونی که، دستگاه هایِ مکانیکی هیچ قطعاتِ اضافی تو خودشون ندارن. دقیقا به اندازه مورد نیازشون قطعات دارن. بنابراین پیشِ خودم تصور کردم اگه کلِ دنیا یک دستگاهِ مکانیکی بزرگ باشه؛ پس من نباید یه قطعه یِ اضافی باشم!




Hugo رو ببینید :)

 

  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

The fault in our stars

1- به راستی که دوران سختی است، معجزه است که هنوز از همه ی ارمان هایم دست نکشیده ام، چرا که به دور از عقل و واقعیت به نظر می رسند، با این حال آن ها را رها نکرده ام، چرا که به رغم همه چیز، هنوز به جوهر پاک انسانی ایمان دارم، مطلقا برایم امکان ناپذیر است که زندگی خودم را بر بنیانی از هرج و مرج، درد و رنج و مرگ بنا کنم، ما جوان تر از آن هستیم که با چنین مشکلاتی روبرو شویم، ولی آنها خودشان را بر ما تحمیل میکنند، تا اینکه سرانجام مجبور شویم راه حلی برایشان پیدا کنیم، و به رغم همه ی اینها وقتی به آسمان نگاه میکنم، دچار این احساس میشوم که همه چیز درست خواهد شد و این ستمگری به پایان خواهد رسید... همه چیز آنطور است که باید باشد، خداوند میخواهد انسان ها را شاد و خوشبخت ببیند! هر جا که امید هست، #زندگی نیز هست... در چنین لحظاتی، نمی‌توانم به بدبختی ها فکر کنم، بلکه به زیبایی هایی که هنوز وجود دارد مینگرم، سعی کن سعادت را در خودت بیابی؛ به تمام زیبایی های اطرافت بیاندیش و احساس خوشبختی کن


2- اولین سوالی که از شما در بخش اورژانس ‌میپرسند این است که از یک تا ده به دردت چه درجه ای میدهی، این سوال رو صدها بار از من پرسیدن و یادمه یه بار وقتی که نمیتونستم نفس بکشم و قفسه ی سینم در آتش میسوخت، پرستار از من خواست به دردم نمره بدهم، با اینکه نمی توانستم صحبت کنم اما 9 تا انگشتم رو بالا گرفتم، بعدا وقتی بهتر شدم، پرستار اومد و بهم گفت که یه مبارز واقعی هستم، ازم پرسید میدونی از کجا میدونم؟ چون دردی رو که 10 بود گفته بودم‌ 9 ، اما حرفش خیلی هم حقیقت نداشت، به خاطر شجاعتم به اون درد نگفتم 9 ! دلیل اینکه گفتم 9 این بود که درد شماره دهم رو نگه دارم و الان وقتش بود، ده بزرگ و وحشتناک...


 پ.ن: یعنی از دست بدید این فیلم رو، قطعا از دستش دادید :| والا :دی نه جدا ببینیدِش فوق العادس

  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۲۰ مهر ۹۵

-_-

وقتی بیشتر وقت داری؛ کمتر به کارات میرسی، و در آخر هم با یه عالم کار ناتموم مواجه میشی -_-


پ.ن: me before you رو دیدم :) کتابشم دارم هنوز فرصت نشده بخونم... فیلم عاشقانه یِ متفاوتی بود! دخترِ داستان شبیه خیال پردازیامه :)))

  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۹ مهر ۹۵

شما دلتون نمیخواد ؟

 همیشه دلم میخواست یه زندگی غیر عادی و هیجان انگیز داشته باشم :(

و در تلاشم که بتونم بسازمش

منتهی خیلی چیز ها مانعم میشن :(

کاشکی جای اینا بودم مثلا :( ▼


- Need for speed -


Image result for need for speed movie


- Divergent -


Image result for tris


- In time -


Image result for in time amanda seyfried


- Inception -


Image result for inception


- Interstellar -


Image result for interstellar



پ.ن: حتی حاضر بودم جای دختر فیلم های

The fault in our stars

The Conjuring

The vow

یا حتی

Room

هم باشم!

درسته سختی زیاد میکشن!

ولی در نهایت زندگی متفاوت

و

پایان خوشی دارن ...


پ.ن : فیلم های نامبرده شده به شدت پیشنهاد میشوند :)

پ.ن تر : خوشحالم که حس وبلاگ نویسیم برگشته به شدت دلتنگش بودم :)

پ.ن ترین :  چطوری بعضیا جوری پست میزارن که جنسیتشون فاش نمیشه ؟ :))

  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۱ آبان ۹۴
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود؛
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری