۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وقتی پرتقال میسُراید» ثبت شده است

178- اصلا این بار چه بهتر!

پرتقال دیوانه تقدیم میکند! :)

سرِ زنگ دینی سُراییدم! :دی

خیلی هم خوب خوندم براتون!

اینم پست قبلی '_'

اینم شعر: 



خستگی، گیجی و منگی، به کنار!

آن همه درد کشیدم، به کنار!

رفتی از خانه و حالا دلِ من

شده متروکه و ویران، به کنار!


زندگی در نِگهم بیخود و بی نور شده

آن همه شوق و امیدم، همه نابود شده

سر، دو دستم، نه! تمامی وجودم به شبی

در نبودت همگی هاله ای از دود شده


من اگر کشته لبخند تو ام، عیبی نیست

تو اگر حقه زدی بر دل من، عیبی نیست

وای اگر جای تو و من، حال وارونه شود!

این همه زخم که بر روح منست، عیبی نیست؟


اصلا این بار چه بهتر که نگاهت الکیست

وان ببخشید و ببخشید که گفتی الکیست

من دِگر حفظ شدم در پسِ این کهنه نقاب

تک تکِ عاشقتم، عاشقتم ها الکیست...


[هما پورجم]

  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۸ بهمن ۹۵

نشد که تمومِش کنم

پژمردگیِ صورت، چشمانِ پر از حسرت

هِی هِلهِله، هِی شادی، هِی رقص در این وادی

 

"آن حالِ من و این تو!"

 

در هر ضربان سازِش، بَس دور از آسایِش

بَر هر دو لَبان لبخند، دِل پُر زِ شکر، پُر قند

 

"آن حالِ من و این تو!"

 

#پرتقالِ_دیوانه

 

پ.ن: ذهنم باز شد حتما ادامش میدم :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

قله یِ بی کوه

حال نداشتم تایپش کنم انصافا :|

گوش بدید اگه مقدوره و منو تشویق کنید که لااقل ذوق داشته باشم بازم ازین هنرنماییا بکنم :دی کلیک

صدامم عالیه :دی

شعر هم از خودمه اگه اسمشو بشه شعر گذاشت

قول میدم بعد کنکور یه دوره برم اصول شعر نویسی رو یاد بگیرم

  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۲۸ مهر ۹۵

من و دل رفته ایم از آن کوچه

دوش آشفته و حیران ز چه روی،

یاد دوران رفاقت کردی؟

آمدی باز دوباره و مرا

از خودم از‌ همه بیخود کردی‌...

من که هر خاطره ای را با تو،

در سرم، در دل و جانم کُشتم!

تو ولی باز به من برگشتی،

«و همه فرضیه ها ریخت بِهَم»

لب گشودی و بِگفتی که دلت،

تنگِ ایامِ گذشته شده است

من ولی محوِ نگاهت بودم،

تا ببینم که در آن حسی هست؟!

پشت هم داد زدی و گفتی

که دِگر دوست نداری من را!!

من ولی از تو نپرسیدم باز؛

که چرا این همه پیمودی راه؟

زین سبب آمدنت بَهرِ چه بود؟

وقتی از حال خودت بی خبری...

اِنقَدَر زجر نده، دل نَشْکان!

تو که از‌ ماندن خود حَظ نبری (حظ: لذت)

تو اگر مردِ نماندن هایی

من زنِ حادثه سازِ قَرنم!

تو فقط بار دگر باز بیا

تا نشانت بدهم دل کندن...

روز دیگر که دلت راهی شد،

و رسیدی به خیابانِ قدیم

من و دل رفته ایم از آن کوچه

و درِ خانه یِ خود قفل زدیم...


" هما پورجم"

  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۱۶ مهر ۹۵

:)))


لبخند تو دنیای این لیلی است

اما تو چند روزه نخندیدی...

دیدی مرا آن شب در آن کوچه

اما نگاهم را نفهمیدی...

دیشب برای اولین بارت

چشمان تو رنگ تباهی داشت...

آغاز این بازی رو ما کردیم

پایانش اما رسم سختی داشت...

مردی که دستش توی دستانم

حس تهوع در من آورده

نقش پلید بازی ما شد

تهدید بر مرگت مرا کرده...

اینگونه جان کندن در این بازی

صرفا برای حفظ جانت بود

اما دلیلم را تو نشنیدی...

هرگز نماندی و نپرسیدی...


"هما پورجم"



  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۱۴ آبان ۹۴
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود؛
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری