اگر به نظرتان این پست طولانی می آید و قصد دارید نصفه و نیمه بخوانید و رهایش کنید، از این جمله به بعد را نخوانید لطفا! چون جان کندم تا نوشتمش...
میدونین من همیشه تصمیم های بزرگم یهویی بوده! شاید فکر کنید چون اراده ی سستی دارم، در واقع خودمم نمیدونم که این موضوع درسته یا نه ولی هر کوفتی که هست برام مهم نیست، مهم اینه که این روش بیشتر روی من جواب داده. امیر مهرانی توی یه پادکستی افرادی رو توصیف کرده بود با یه ویژگی که طی چند علاقگی معرفیش کرد، که فکر کنم من جزو این دسته از افراد باشم. یعنی کسایی که علاقه هاشون سمت و سو های خیلی متفاوتی داره و ممکنه از شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو دوست داشته باشن و همین باعث میشه که نتونن درست برنامه ریزی کنن یا در یک جهت تلاش کنن چون خیلی از جهت ها رو دوست دارن. مثلا من از بچگی دوست داشتم بازیگر بشم! دوست داشتم منجم بشم! دوست داشتم روانشناس بشم! دوست داشتم یه روزی به سطح جهانی و مسابقات و المپیک برسم توی ژیمناستیک! دوست داشتم ویولن یاد بگیرم! کتاب بنویسم و چاپ کنم! و خب جالبه بدونید که هنوزم این ها رو دوست دارم و باید باید باید بهشون برسم و نمیتونم هم گام به همشون رسیدگی کنم، پس مجبورم یهویی همشون رو فراموش کنم و همه ی کار هام و اهدافم رو روی یکیشون متمرکز کنم. یکی از کارای دیگه ای که از زمانی که وبلاگ نویس شدم دوست داشتم این بود که سایت یا وبلاگ شخصی و رسمی خودمو داشته باشم تا وقتی به هدفام میرسم و تجربیاتم رو توش مینویسم افراد زیادی بتونن ازش استفاده کنن، در نتیجه وبلاگ نویسی هم یکی از همین علایقیه که جزو چندین و چند علاقم که باعث میشه من یه آدم چند علاقه باشم جا میگیره! البته امیر مهرانی نگفته که آدمای این مدلی باید این کارا رو کنن! فقط من طی زمان فهمیدم این روش روم جواب میده. ممکنه به حرف ها و فکر هام و بلند پروازی هام بخندین، اما بابام یه حرف خوبی میزنه، میگه: فکرای بزرگ داشته باش تا لااقل اگه به کلِ اون چیز نرسیدی قسمتی ازش رو بدست بیاری! یاد بگیر قهرمان زندگی خودت باشی! بهترین خودت باشی! تا وقتی برمیگردی نگاه میکنی به گذشته ات نگی هی وای من! چرا فلان موقع بیشتر تلاش نکردم؟ شاید اولین برهه زمانی ای که هر آدم معمولی ای لااقل توی ایران به احتمال خیلی زیاد تجربش میکنه و براش سخته اگه هدف مشخصی داشته باشه، کنکوره! البته من معتقدم هیشکی معمولی نیست! همه ی آدم ها خاصیت های خودشونو دارن که اونا رو نسبت به تمام افراد دیگه توی دنیا خاص نگه میداره. حالا بگذریم. میدونین اولین بارم نیست که یهویی کاری رو میکنم پس مطمئن باشید کاملا آگاهم به عملم و از سر بی عقلی نیست پس نمیخواد بهم بگید از تفریحاتت نزن. خیلی کار های دیگه جزو تفریحاتمه که ذهنم رو کمتر درگیر میکنه! من 14 سالم بود که از کسی که دو سال بود میشناختمش و شده بود برام عین خواهر دل کندم! یعنی خودش خواست! لزومی نمیبینم بیشتر توضیح بدم حالا دربارش، عملا یادآوریش فایده ای هم نداره. 15 سالم بود که از کسی که برام خیلی عزیز بود و عاشقش بودم جدا شدم، که خب بازم مهم نیست تو فکرتون چی میگذره و چه قضاوتی دارید پیش خودتون میکنید، ولی این دو تا ضربه های بزرگی برای من بود. پارسال تابستون از موهام دل کندم و داداشم برام با ماشین زدشون! طولشون به سه میلیمتر هم به زور میرسید. هر چند من میخواستم کچل کنم، ولی بابام نزاشت، بگذریم بازم. خواستم بگم من کلا دختر یهویی عمل کردن بودم و هستم. الان هم میخوام برم. چون اینجا ذهنمو درگیر میکنه. همش فکر میکنم که چیا قراره بگم. به حرفام با شما ها فکر میکنم و این اصلا برای منی که هدف مشخص و آرزو های بزرگی دارم خوب نیست چون منو از تلاش باز میداره. نه نترسین، نمیبندم وبلاگو، فقط دیگه پست نمیزارم تا بعد کنکور 96 ... تک تکتون رو یه جور خاصی که فقط مخصوص خودتونه دوست دارم. فراموشم نکنید. فراموشتون نمیکنم. نظر های این پست رو هم تاییدی کردم که احیانا اتفاقات بدی نیافته. وقتی برگشتم نباید هیچ کودومتون رفته باشید؟ میفهمید؟ نباید!
خدا حافظتون باشه :)
منو تویِ دعاهاتون فراموش نکنید :)