طی روند جالبی امروز باعث شد اینجا رو ببینم. ایستگاه علی آباده. خیلی حس جذابی برام داشت این منظره. دلم میخواست بشینم نگاش کنم و فکر کنم به تموم قطارایی که سوارشون میشیم تا ما رو به ایستگاهی که میخوایم برسونن، به قطارایی که دیر بهشون میرسیم، به قطارایی که زود بهشون میرسیم، به قطارایی که توش عذاب میکشیم، به قطارایی که توش از ته دل میخندیم، به قطارایی که مجبوریم سوارشون بشیم، به قطارایی که به خواست خودمون سوارشون میشیم، به قطارایی که توش کسی رو نمیشناسیم، به قطارایی که تنها سوارشون نمیشیم، به قطارایی که راهبرش یهو تو بلندگو میگه:«این قطار در ایستگاهی که میخوای پیاده بشی توقف نداره». دلم میخواست به تموم قطارای زندگی فکر کنم اما باید سوار قطاری که اومد میشدم.