گوشی ام را به دست گرفته بودم و در راهرویِ مدرسه میچرخیدم که با مسئول اتاق کامپیوتر چشم در چشم شدم. نگاهی از سر تاسف انداخت و خودشیرین گونه به سمت دفتر ناظم قدم برداشت. خود را با سرعتی فراتر از حد انتظارم در دفتر گذاشتم. گوشی را تقدیم ناظم کردم و گفتم: صُب میخواسَم بِتون بدمش خانوم! ولی یادم رَف. الان که کارش داشتم یادم اومد!
نگاهی عاقل اندر سفیه نثارم کرد. گفتم: به خدا چیزِ مثبت 18 ندارم. اصلا خودتون برین نگاه کنین تو عکسام. گفت: اول میخوام وبلاگتو چک کنم!
مرورگر را باز کرد و شروع کرد به خواندن پست ها. میخواند و میخندید. میخواند و میخندید. میخواند و میخندید...
[خوابهایم]-[29 مهر 95]
∞ وقتی خواب میبینم، تا از خواب میپرم سریع توی نُتِ گوشیم یادداشت میکنم. با چشمایی که به زور باز میشه و دستایی که خواب رفته و از هر 5 تا کلمه دو تاشو اشتباه مینویسه! اما اگه اینکارو نکنم، خوابم یادم میره بعد از چند دقیقه! و من از فراموش کردن خواب هام بیزارم...