ببین! من انقدر درگیرتم که وقتی داری توی کابوسم با چاقو صورتمو خَش میندازی، از خواب که میپرم شاکی ام از تموم شدن اون کابوس!
من نمیخواستم بکشمت! تو خودت مُردی لعنتی! همون لحظه ای که زل زدی تو چشمام و گفتی: اگه دوسم داری تیرِ خلاصو بزن!
به دوس داشتن من شک کرده بودی...