نظرات (۲۳)
حوا ...
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۱:۳۷
چه جالب :)
من همیشه روی ابرها زندگی می کنم :دی
سِناتور تِد
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۱:۴۱
به شخصه جنگل های شمالِ آمازون رو ترجیح میدم ;))
سِناتور تِد
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۱:۴۳
الان اون گوشه داره قاشق نشون میده ینی گشنته؟! یا داره میگه من قاشق دارم؟! یا اینکه قاشقِ من از همه قشنگ تره؟! یا تبلیغِ قاشق سازیِ برادرانِ لگن ساز به جز جعفره؟! یا چی؟! :))))
وای :))))))
به جز مورد آخر همشو داره میگه :))))
سِناتور تِد
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۱:۵۶
ما خرس ها اصولأ از قاشق استفاده نمیکنیم :دییی میدونی که؟!
پس حسرت استفاده از قاشقو داری! میفهمم چه درد بزرگیه..
سِناتور تِد
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۱:۵۹
نه بابا!
دست یه مزه ی دیگه ای داره!
مخصوصأ وقتی باهاش به کندوی عسلِ زنبورا هجوم میبریم و عسل میخوریم :))
یا وقتایی که از رودخونه ماهی شکار میکنیم میخوریم :)))
اینا رو یه پرتقالِ یخ زده هیچ وقت درک نمیکنه :)))))
یه پرتقال یخ زده شاید. ولی یه پرتقال دیوانه همه چی رو درک میکنه! حالا یه بار قاشقمو بهت قرض میدم که قاشق به دست نگرفته از دنیا نری
آرزو ﴿ッ﴾
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۰۱
من که کاری نمی‌کردم ولی چترسازها و چترفروش‌ها به فکر تغییر شغل می‌افتادند.
+ در همین نظر نظرمو پس می‌گیرم، اتفاقا کارشون رونق می‌گرفت! واسه رشد گیاهان و درختان که لازمه‌ی زندگی ما نیز می‌باشند، باید چترهایی اختراع بشه که دسته‌ش بلند باشه، تا قطره‌ها رو به زمین برگردونه.
میشه فرضیه ات رو با رسم شکل توضیح بدی؟
من که نفهمیدم چی شد :/
بعدا نوشت: قاعدتا وقتی بارون به بالا بباره! خود شاعرم داره اشاره میکنه ما روی ابرا زندگی میکنیم. پس در واقع درختا بالا سرمونن و همچنان بارون به سمت اوناس
سِناتور تِد
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۰۲
حالا همون پرتقال دیوانه ی یخ زده! چه فرقی داره :))) یخ زدین همتون دیگه :))
قاشقت خرسی میشه ها :)))
فرقش تو تفاوتشه! ما از اوناش نیستیم خرس جوان!
دیگه دلم مهربونه! میخوام یه دلخوشی و امیدی تو زندگیت داشته باشی
سِناتور تِد
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۰۷
:))))
من محو این مهر و عطوفتِ تامسونیت شدم :)))
[اشکِ شوق در چشمِ چپش حلقه زده و امیدوار به زندگی ادامه میدهد]
خوشحالم که به زندگی برگشتی تد :)))
پرستو
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۱۲
:((((
شایستـ .ه
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۱۸
منم زندگی رو ابرا موخوام ^_^
آرزو ﴿ッ﴾
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۲۱
شاعر فرموده، به فکر کردن به زندگی اون بالا عادت میکرده! یعنی هنوز پایینیم.
الآن که فکر میکنم میبینم؛ واو! چقدر پیچیده!
نه دیگه. میگه فک کنم عادت میکردم به زندگی روی ابرا
ولش کن اصن
شما نگران چتر فروشا نباش :دی
آرزو ﴿ッ﴾
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۲۶
وای پرتقال چقدر باحال! تا حالا از اونوری نخوندهبودمش!
در اینصورت چترفروش‌ها رو بیخیال اصلا!
و چه تلخ است قصهی عادتکردن...
اونم زندگی روی ابرا! ترجیح میدم رویا بمونه تا اینکه عادت بشه!
من همیشه تو رو با زوایای مختلف آشنا میکنم :دی
آخ جمله آخرت!
دقیقا بعضی چیزا فقط باید رویا باشن!
مثلا من حس میکنم یه خونه وسط جنگل هم اگه واقعیت پیدا کنه بعد حداکثر یه ماه عادت میشه -_-
آرزو ﴿ッ﴾
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۳۴
الآن قشــــــــــنگ فکرامو کردم، همونه که تو میگی :))
بحث جالبی بود، ممنانم :)
بزن قدِش :)))
فدات :*
آرزو ﴿ッ﴾
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۳۹
ممنونم:دی
یا حتی خونهی کنار دریا که قراره صبحا با صدای امواج پاشم و شبا با صدای رعد و برق و طوفان زهرهتَرَک شم!:دی
بیخیال اصلا، جلوتر نریم. :)
اینا رو گفتی و کردی کبابم:دی
سِناتور تِد
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۲:۵۲
رویا :|
حواستونو جمع کنینا :/
من اعصاب معصاب ندارما!
رویا دخترم این تد چی میگه؟
ر. باران
- سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
- ۲۳:۳۲
اصلا عالی می شد!
و فوق العاده!
و فوق العاده!
مرتضی معادی
- چهارشنبه ۲۷ بهمن ۹۵
- ۰۰:۳۵
چه جالب
ینی طرف چقدر عاشق بارونه هاا
فک کنم منم در این حد باهاش موافقم
ینی طرف چقدر عاشق بارونه هاا
فک کنم منم در این حد باهاش موافقم
میم _
- چهارشنبه ۲۷ بهمن ۹۵
- ۱۶:۳۱
چه خوشکل :)
آندرومدا :)
- چهارشنبه ۲۷ بهمن ۹۵
- ۲۲:۳۷
ن نمیخوام کچله :||
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود؛
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری
موضوعات
- پرتقال نویس (۳۲)
- درگیری جات (۱۸)
- چرا واقعا؟ (۱۴)
- روزمرگی (۴۱)
- دیوانگی (۲۸)
- بشنوید (۱۲)
- معرفی (۱۱)
- مکالمه (۱۲)
- بخونید (۲۵)
- ببینید (۹)
- پندانه (۱۵)
- عکس (۲)