حتما شده موقعیتی رو توش باشی که حالت بهم بخوره از هر کاری که میتونی انجام بدی در اون لحظه
ولی من یه استثنا دارم
کتاب خوندن
تنها کاری که هیچ وقت ترکش نکردم و نمیکنم
و همیشه وقتی به حس های بد میرسیدم و دلم میخواست فقط بشینم و زار بزنم
یا نگاه کنم به سقف و هیچکاری نکنم
وقتایی که واقعا حس تنهایی داشت عین انگل وجودمو میخورد
تنها چیزی که منو دور میکرد از محیط اطرافم کتاب بود و هست
میدونی
من واقعا تحمل ندارم که تو قصه گفتن بلد نباشی ...
اصلا مگه میشه ؟
پس این همه سال کی داره این کتابا رو برای من پشتِ گوشم زمزمه میکنه ؟
هِی! بیداری ؟ با تو ام ...