۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پست های عکس دار» ثبت شده است

اینااااهااااش

فرمودند که پست پسا کنکوریت کو؟ تو عنوان جوابشونو دادم :)) همین پیش پای شما در جواب احوال پرسی شان گفتم روبراه تر از همیشه! به دو دلیل. یک اینکه روبراهی باید در دل انسان باشد نه در ظاهرش. دو اینکه آدم با یکم درگیری و سرشلوغی که خسته فکری و جسمی اش میکند که نباید از روبراهی خارج شود! شما همیشه بگویید عالی. اصلا تلقینش هم معجزه میکند :) از آخر بیام به اول یا از اول به آخر؟ بذارید همینطوری هردنبیل(مثل انباری که نون اش میم خوانده میشود دیگر؟) برم جلو. صبح برفتم بر در شمس العماره، نه چیز! ها. رفتم مدرسمون که دست به گرفتن کارنامه درخشان بزنم :)) و حدس میزنید با چه مواجه شدم؟ فیزیک مردود، شیمی مردود، زیست مردود، زمین مردود، ریاضی مردود. البته دور از انتظار نبود. لابد میپرسید چرا؟ خب چون نخونده بودم! لابد میپرسید چرا؟ خب چون داشتم چیزای دیگه میخوندم. لابد میپرسید مثلا چی؟ اینجا باید بگویم کتاب های هنر :))) عرضم به خدمتتان که در روزی روزگاری نه چندان دور، همین چند ماه پیش، مادر پریشان حال سمت دختر که بنده باشم آمد و گفت: یا همااا! جانم را به لب رسانده ای! چرا درس نمیخوانی دخترک؟ دخترک چونان بغضش ترکید که بیا و ببین. که آه و فغان من این درس ها را ندوست و من هنر دوست. من عکاس خواه شد. (از شدت نمک پراکنی فراوان میمیرد.) مادر چشمان گرد کرده، دو دستش را بر روی زانوانش کوفته و با سخنانش مشت محکمی بر دهان بنده زدند. :دی اما دخترک کوتاه نیامد. رفت با پس اندازش کتب هنری تهیه نمود و نشست به خواندن. اما از آنجایی که دخترک کلا بیشعور بود (وی تاکید زیادی هم داشت که به خودتون توهین نکنین ولی اینجا نیاز بود. :|) و زیاد نمیخواند. مادر باز هی حرص میخورد. پدر از ماجرا بی خبر بود. مادر میگفت به پدرت چه گویم؟ دق میکند بنده خدا تو که اینها را هم درست و حسابی نمیخوانی! دخترک بینوا ساکت در افکار خویش غوطه ور بود. گذشت و گذشت تا روز کنکور. شاید باورتان نشود کنکور را هم دادیم و گذشت. حال آنکه اواسط مرداد کنکور عملیست و دختر قصه ما دارد کتاب متاب راجع به عکاسی میخواند و زین رو اگر کمکی میتوانید در زمینه دوربین یا عکاسی بکنید چشمانش را ستاره باران خواهید کرد. دیگر برایتان بگویم که شهریور هم که باید برویم امتحانات رد شده را بدهیم. هر چند پدر حرص فراوان میخورد و دخترک شرمنده است... در به در دنبال دوربین و ورکشاپ عکاسی می باشیم. (بماند که پدر جان سر لج افتاده میگویند تا قبول نشوی دوربین بی دوربین. فعلا واسه کارگاه سی ام (پوسترش)(نمیاید شما؟ بیاین ببینیمتون :دی) از سمیرایم دوربینش را قرض گرفتم. :* (قلب قلب) تا ببینیم چه میشود.) دنبال آموزشگاه رانندگی میباشیم. (برنامه های زیادی در سر داریم که منتظریم به قول مادر این ها را بزاییم تا به بعدی برسد.) حال از این سو و آن سو هم هی مهمانی فلانی. مراسم بیساری. گردهم آیی بهمانی هم نازل میشود و اِلا و بلا دیگر بهانه کنکور نداری پاشو بیا! :| ارغوان این چه رازیست که این بساط ها تمامی ندارد؟ میدانم متن درهمی شد. فکرم که درهم باشد متن هم درهم میشود. شما ببخشید. ولی باید برایتان میگفتم. البته کلی از شرق و غربش فاکتور گرفتم که در حوصله تان بگنجد. در آخر آیا کسی هست که بتواند برای ما یک قالب تک ستونه، منتهی از آن ستون کلفت ها بِطراحییَد؟ از اتاق فرمان اشاره میکنند بنده با واژه پررو آشنایی ندارم. و شاعر هم میفرماید یا پرتقالا! (پ ندارن که) به کجا چنین شتابان خلاصه؟ به جون ماهی تو تنگمون قسم که یادم نیس نظر خصوصیای کودومتونو جواب دادم کودومتونو ندادم. ولی بدانید و آگاه باشید که عزیز هستید. نکته آخر(هی میگم آخر هی تموم نمیشه) اینکه عمیقا خوشحالم و به قول مدیری عمیقا احساس خوشبختی میکنم. هیچ تابستانیم اینقدر هدفمند نبوده :) و این هسته سلول هایم را خندان میکند. مسلما وقتی کارهایتان در زندگی حقیقی زیاد میشود اولویت زندگی مجازی پایین می آید. اما با وجود همه اینها، من زندگی مجازی ام را هم خیلی دوست دارم و نمیگذارم دل مرده شود. کاش بی دریغ بی قضاوت بی توقع همدیگر رو دوست داشته باشیم. اون هم آدمایی که ممکنه کیلومتر ها ازمون دور باشن. حق یارتون :*



  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۲۶ تیر ۹۶

172- از هر دری، سخنی!

منفی هفت: از یک منبع کمی تا قسمتی نامعتبر (:|) براتون میزان ماندگاری احساسات آدمی رو بازنشر میکنم!

واحد عدد ها ساعت هستند.

غم: 120 / نفرت: 60 / شادی: 36 / درماندگی: 24 / امید یا نا امیدی: 24 / خشنودی: 24 / اضطراب: 24 / حسادت: 15 / آرامش: 8 / اشتیاق: 6 / قدردانی: 5 / گناه: 3 / استرس: 3 / غرور: 2.5 / گیجی: 2.5 / عصبانیت: 2 / تعجب: 2 / تحریک: 1 / ترحم: 1 / تحقیر: 0.8 / ترس: 0.6 / شرم: 0.5 / انزجار:0.5


اینا مهم نیست حالا! مهم اینه که: خوردن چیزهایی که دارای مواد نگهدارنده زیاد هستند توصیه نمیشود! مثلِ غم!


منفی شش: وبلاگ هایی که دنبال میکردم رو وارد اینوریدرـَم کردم. اینطوری خیلی راحت تر میخونمتون! :) | جهت کسب اطلاعات بیشتر به روزنامه های کثیرالنتشار مراجعه فرمایید! هااااع؟ نه هیچی اشتباه شد. |


منفی پنج: در این پست صحبت از زندگی نباتی شد. که خب دوستان جواب های قابل توجهی دادند که به علت حفظ حریم پاسخ گویان از ذکر نام آنها معذوریم و توجه شما رو به دانه معنی جلب میکنیم. :))

برخی از تعاریف دوستان از زندگی نباتی:

1- همین که داری زندگی نباتیه. فقط چایی نباتم باید باشه کنار دستت که قشنگ نباتی بشه :)) زعفرونی هم باشه نباتش که دیگه نباتی اندر نباتیه :)) (گویاست که این عزیز به نباتی کردن هر چه بیشتر اوضاع تاکید خاصی داشته است. اما نه نبات بد! بلکه نبات خوب!)

2- زندگی نباتی همون زندگی مثل گل و گیاه. درک صد در صدی از محیط و عدم توانایی واکنش نشون دادن (خیلی هم خلاصه و مفید! والا!)

3- کلیک (لینک موجود در کلیک را فرستاده و ابراز کرده است که:) به جات بودم پست رو ویرایش میکردم! (همون دو بند اول سایتی که بهش لینک داده شده است را بخوانید متوجه عمق ماجرا میشوید!) (ما نیز با گفتن اینکه ولش کن خاطره میشود، این گرامی را از نگرانی به در آوردیم!)

4- زندگی نباتی به نظرم همینه که بیشتر مردم باهاش مشغولن! لذتشو می برن! برو کار کن ، درس بخون ، موفق بشو، یه جای عالی استخدام شو، یه حقوق عالی بگیر، بعدش ازدواج کن، یه چنتا بچه بنداز اونور، بعدشم برو بمیر! خلاص! به این میگن زندگی نباتی! خوابیدن تو رخت خواب که اصلا شباهتی به زندگی نباتی نداره! (این دوستمون خیلی نا امیدانه با قضیه برخورد کرده!)


و در نهایت، گزینه مورد نظر خود را به شماره یِ دو سه صفر 7 به توان منفی 7 ارسال فرمایید.


منفی چهار: من با این وضع در بیان احساس امنیت نمیکنم! شما چطور؟


منفی سه: یادی کنیم از یکی از انیمیشن های نوستالژیک کودکی ام :)






منفی دو: آیا شما نیز گوشی هایتان را میبرید در حمام که آنجا هم آهنگ گوش بدهید یا فقط من اینگونه می زی اَم؟ :|

منفی یک: خوشبختی یعنی داشتن دوستایی که حتی وقتی مریض بودی و روز تولدت نمیتونستن برات کاری کنن یا حتی روز های قبلشم چون مریض بودی ندیدنت، ولی باز هم چند روز بعد تولدت سورپرایزت میکنن! :)) (مفصلا در پستی جداگانه تعریف میکنم :) الان خستم :| بگید چشم!)

صفر: چندی پیش پدر جان با یک عدد از این ها، وارد خانه شدند و فرمودند که: بیا براتون میوه ستاره ای هم گرفتم! دیگه از دنیا چی میخواید؟ در همان لحظه بود که اینجانب پوکر فیس طور به دوربین خیره شده و نزدیک بود که دار فانی را وداع گویم :| خلاصه که میوه ایست با شکلی جذاب و طعمی بسیار ترش تر از لیمو، به حدی که بعد از خوردن قطعه کوچکی از آن حس میکنید دارند سمباده به گلویتان میکشند!

یک: این چرا فقط 20 بازدید خورده است؟ :|
 
دو: تا از منفی هفت به دوـیی دیگر، خدا یار و نگهدارتان!
  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۱ بهمن ۹۵

167- این بار فقط شعرم...


صد مرتبه می‌کشتند، یک‌ بار نمی‌ مردم

حالم که به هم می‌ ریخت، جز حرص نمی‌ خوردم



آینده‌ ی خیلی دور، ماضیِ بعیدی بود

پشت درِ آرامش، طوفانِ شدیدی بود


  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵

حساسم روش خب! :|



آقا جان! چاوشی با یک "واو" لطفا :دی

  • پرتقالِ دیوآنه
  • يكشنبه ۲۶ دی ۹۵

Let me fly in your heart, please

گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم.

فضای اتاق برای پرواز کافی نبود... 


[گروس عبدالمالکیان]


  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۲۴ دی ۹۵

پرهیز کن از این همه پرهیزِِ اضافی!

مُهری بزن از بوسه به پیشانی سردم...

بد نام که هستیم به اندازه یِ کافی...


[ علیرضا بدیع]


  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵

03:44 - بچه همسایه گریه میکنه...

بگو شب بخوابه... من بیدارم...

من شبو زنده نگه میدارم...


#محسن_جانِ_چاوشی



04:29 : بخواب دیگه لعنتی ... 

  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵

مثل قندِ بیرونِ چایی!

بعضی کار ها و بعضی شخص ها، فقط از دور قشنگ به نظر میان، یه ذره که جلوتر میری، یه ذره که زوم میکنی، میبینی نه بابا! نه تنها هیچ خبری نیست، بلکه زشت و مایه اعصاب خردی هم هست! شاید آدما باید یه دستگاهی داشتن که وقتی میخواستن رابطه ای رو شروع کنن یا وقتی میخواستن کاری رو پیش ببرن، اون دستگاهه یکی میزد فرق سرشون و میگفت: اسکلی اگه بری سمتش! خلاصه از من به شما نصیحت، فاصلتون رو حفظ کنید و جوگیر نشید! وگرنه به قول یه بنده خدایی: عِینِهو حِمار این دِ واتِر & خاک گیر میکنید و هیشکی هم نیست بیرونتون بکشه!


  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

میخواستم برم لب پنجره بشینم! و پاهامو از طبقه چهارم آویزون کنم ^_^



I have an Amelie in my soul


  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۸ دی ۹۵

"EARTH without ART is just EH"



  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۷ دی ۹۵

با حسِ پست تنهاتون میذارم [خنده شیطانی]


دو نفره خوابیدن رو تخت یه نفره

یه نفره خوابیدن رو تخت دو نفره

بعدا نوشت: یا حتی سه نفره خوابیدن رو تخت دو نفره! :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • يكشنبه ۵ دی ۹۵

میمـ رِ گاف


زنِ عموم رَحِمِش رو درآورده و خلاصه افتاده رو تخت

خواهرش چند روزه پیششه

جمعه رفته بودیم خونشون

کلی گفتیم و خندیدیم

امروز خبر رسید شوهرِ خواهرِ زنِ عموم سکته کرد و مرد!

همینقدر یهویی!

فاصله گریه و خنده همینقدر کمه!

فاصله زندگی و مرگ!

بد بودن و خوب بودن!

بچه کوچیکه خانواده بود!

دخترش بردتش بیمارستان ساعت یک صبح

گفتن فشارت بالاس برو خوب میشی

4 صبح تو خونه سکته کرده و مُرده!

در حالی که زنشم خونه نبوده...

چون پیش زنعموم بوده...

95.09.14



∞ اصلـا عاشق وبلـاگم شدمـ :)) هی نگاش میکنم قربون صدقه اش میرم :دی هی بالا و پایینش میکنم، میگم ماشالا ماشالا! زنده باشی ایشالا! کلا هیچ وقت این اشتیاقم از بین نمیره :)) حتی بعد 5 سال :))

∞ ریرا حتی اون یکی وبلاگش که جدیدا ساخته بود رو هم ترکوند :(

  • پرتقالِ دیوآنه
  • شنبه ۴ دی ۹۵

- تو سیب رو چیدی! - نه، تو چیدی!

از لاک جیغ تا خدا؟

هر کس لاک جیغ میزند بی دین و ایمان است؟

لاک جیغ نشان دهنده یِ بی خدایی است؟

لاک جیغ جامعه را به فساد میکشاند؟

اصلا چرا لاکِ جیغ؟

چرا مثلا یقه یِ تا ناف بازِ مذکر ها تا خدا نه؟

چرا خال کوبیه ی روی بازویِ ورزیده یِ مذکر ها با تیشرت چسبون تا خدا نه؟

تا کجا میخواهند در مغزمان فرو کنند عاملِ فساد های جامعه مونث هایش هستند؟

تا کجا میخواهید این ذلت را بپذیرید که شما مذکر هستید و چون فیزیولوژی بدنتان متفاوت است حقِ سست عنصر بودن را دارید؟

خدا در ابتدا تمامی شما را انسان خطاب میکند!

تا کِی هزاران بار میشنویم و مانند همه یِ نهصد و نود و نهمین بارِ گذشته بی درنگ عبور میکنیم؟

غافل نباشید از این حجم تلقینی که رویِ ناخودآگاهتان اثر میگذارد.

که یک روز بلند میشوید و میبینید مثلِ مورد هدف قرار گرفته های دیگر شما هم همان افکارِ حاصل از تکرار و تلقین را دارید. تفکری که نسل به نسل میگردد چون به نفعشان است! چون مثالِ بارزِ تو از حقت بگذر تا آسیب نبینی است!

وای به حال مردمانی که پشتِ اعتقاداتشان فکر نیست.

وای به حال مردمانی که اگر از آنها بپرسی چرا؟ در جوابت بگویند از اول تا امروز اینگونه بوده است. پس لابد صحیح است.

وای بر وقتی که نفهمیم همیشه اکثریت حق نمیگویند.

وای بر وقتی که ناحق توسطِ اکثریت رای می آورد.



  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۵ آذر ۹۵
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود؛
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری