به حدی برایم عجیب بود که دلم میخواست همان موقع در حین رانندگی بغلش کنم و بگویم:«اوه خدای من!‌ این آدمی که داره این حرفا رو با این همه ملایمت میزنه بابای منه؟» یعنی میخواهم بگویم وای به وقتی که پیش زمینه ای از طرف مقابلتان داشته باشید. آن وقت هر چه میخواهید بگویید اول آن پیش زمینه در ذهنتان تداعی میشود و بعد از گفتنش پشیمان میشوید چون فکر میکنید عاقبت خوبی نخواهد داشت.
من حس میکنم ما مردم وقتی یک بار اندازه های کسی دستمان می آید دیگر تا آخر فکر میکنیم آن آدم همان قَدْر میماند!‌ مگر اینکه خلافش ثابت شود. همانظور که به من ثابت شد. یعنی میخواهم بگویم گاهی هر چه در ذهن دارید پاک کنید. دوباره آن خط کش لعنتی را در بیاورید؛ شاید کسی که دوستتان دارد یواشکی، درونی، دور از چشم شما تغییراتی در خود داده باشد.

پ.ن:‌خیلی وقته ننوشتم. نوشتن سخت شده. باید دوباره راه بیافتم ولی. امیدوارم چیزی از نظراتتون رو جا ننداخته باشم. تا جایی که چشمم کار میکرد همه رو جواب دادم. احتمالا دیگه کمتر شاهد پست هایی با بار منفی هستیم. میریم تو کار پند و اندرز و یه تیکه از روز رو گفتن و انرژی مثبت دادن. زحمت قالب رو علی جان کشیده. [قلب] اما شاید تغییر کنه همچنان. چیزی که میخواستم رو قبول نشدم. پر قدرت میخونیم واسه سال بعد :)