1. سرماخوردگی: بله! یک هفته ای میشود که سرماخورده ام و هر روز دارد به شکل جدیدی نمود میکند! یک بار سرفه های شدید و گلو درد، بار دیگر آبریزش بینی و سردرد، در وهله بعد تب و لرز، و گویا غول مرحله آخرش همین دل پیچه و حالت تهوعی است که امروز گرفته ام و باعث شد تا مدرسه بروم و زنگ اول را هم با هر جان کندنی بود بگذرانم ولی دیگر طاقتم تمام شود و بروم در دفتر بگویم یا من را با تاکسی میفرستید خانه یا همین جا غش میکنم :دی البته بین خودمان بماند که اصلا چنین دیالوگی رد و بدل نشد :| و خب شما هم دعا کنید که این غول مرحله آخر باشد. کلی درس تلنبار شده روی هم دارم! نقاشی های فان کشون را هم نصفه نیمه کشیده ام و دارم فکر میکنم اگر سر موعد تمامش نکنم ابو دارم میزند :| چون یکی از ظرفیت های کشیده شونده ها را نیز من پر کرده ام (بهار را میگویم) :| و خب تازه اینکه امروز حالم بد شد و باعث شد در سورپرایز کردن فِ جان حضور بهم نرسانم هم غمگینمان کرد و دیگر سو اینکه مادر جانمان هم در بستر بیماری بسر میبرد و کلا خانه جوِ ترکیده ای را بر خود تجربه میکند که قبلا هم تجربه کرده است :| و کلا جوِ خانه ما آدم روزهای سخت است :| بله بله! دکتر هم رفته ام! منتهی دکتر نه چندان گرامی هنوز بنده زبانم را نچرخانده بگویم که چه مرگم است خودش داشت نسخه مینوشت!


2. همه چی به طرز وحشتناکی غم انگیزه: سارا که با امتحانات میانترمش درگیر است و هر چه من میگویم بیا این وب را برگردان میگوید نه! از آنور سین که دوستِ صاد است با موتور تصادف کرده و جوان مرگ شده :((( فکر کنم 23 اینطورهایش بود... ناراحت شدم برایش :( هنوز جرات نکردم بروم ویسی که صاد برای تلگرام مادر جان فرستاده است را گوش کنم ببینم کل قضیه از چه قرار است. هوای اینجا عجیب سرد و سردتر میشود و دریغ از یه چیکه باران یا دانه ای برف :| و خب این هم خودش غم انگیز به نظر میرسد برای من! و جالبی قضیه این جا است که تا به حال در این عمری که کرده ام با کلاه و جوراب و سوییشرت نخوابیده بودم که به حمد الله این تجربه نه چندان جذاب و مفید را هم کسب کردیم! هی میروم سرچ میکنم ببینم پارسال و پیارسال ملت با چه درصد ها و رتبه ها و تراز هایی روانشناسی تهران قبول شده اند و هی به خودم امید میدهم که بابا تو میتونی! یکم تلاش کن خبر مرگت :|


3. معرفی انیمیشن: لاکِن اگر هنوز انیمیشن هایِ: Finding Dory  و The little prince و Zootopia را ندیده اید نصف عمر خود را از دست داده اید :| همچنین اگر هنوز Ice age 5 و Angry birds را ندیده اید نصف عمر خود را از دست نداده اید! هر موقع کار دیگری نداشتید ببینیدشان! برای یک بار دیدن قشنگ بودند.


4. دال مثه دوستای پرتقال: گلبول منو این شکلی تصور کرده :دی راضیم ازش :دی تازه توی یکی از پست هاش هم جواب سوالی که من توی یکی از پست هام پرسیده بودم رو داده و کاملا قانع شدم و زین بابت بسی خرسندم و خلاصه دستت مرسی گلبول :) سارا بهم وعده داده که یک سه شنبه بعد کنکورت میرویم در چهارباغ قدم میزنیم و من این را بهت میدهم و خب از آنجایی که بنده بسیار دل کوچیکم در زمینه هدیه گرفتن اصلا چند روزیست دارم فکر میکنم چه شکلی زودتر دستم را به دسته این گرامی برسانم :))) سارااییی اصن عاجِقِدَم :دی الف هم خصوصی ما را کشیده است و فرستاده و ما هی داریم نگاه میکنیم به این پرتقال و میخندیم :دی خدا اجرت دهد :دی سین.کاف هم با آن آهنگش هِی سعی دارد پالس مثبت بفرستد :دی


5. سایر موارد:


یک: بزرگتر که شدم میخواهم یک چنین موتوری از برای خویش تهیه بنمایم و باهایش در بزرگراه ها در دلِ تاریکی ویراژ بدهم! اگر آن موقع بودی که بودی چون من قید کرده ام برایت و میرویم دوتایی عشق و حال! نبودی هم بالاخره یا تنهایی میروم یا یک دوست دیوانه ای گیر می آید بالاخره :دی


دو: هِی به این ها نگاه میکنم و دلم غش و ضعف میرود برایشان که کِی فرصت پیش می آید بگیرمشان :( هم اکنون به یاری سبز شما نیازمندیم :دی


سه: هنوز نمیدونم باید بابتِ اینکه رنگ مبارزه با خشونت علیه زنان نارنجیه خوشحال باشم یا ناراحت :|


چهار: شما ها هم هی وبلاگتونو باز میکنید، نگاه میکنید، ذوق میکنید؟ یا فقط من اینطوری ام؟ تازه همه ی پست هام رو هم حداقل سه یا چهار بار میخونم! هیچ وقت این حسه خوبی که بهم میده از بین نمیره توی وجودم! 5 ساله که اینکارو میکنم!


پنج: اینکه جدیدا نظر ها رو میبندم واسه یه سری پست ها به خاطر اینه که به نظرم اون پست رو اگه خودم جایی دیگه ببینم حرفی ندارم براش که توی کامنتا بگم، در نتیجه نمیخوام کسی مجبور بشه از سر اجبار کامنتی بزاره! ولی شما اگه نظری داشتید بدید من خصوصی در خدمتم!


شش: تو شکم مامانمون به بند ناف وابسته بودیم، الان به سیم شارژر :|


هفت: میخوام اعتراف کنم که توی بچگیم، اسناد رسمی رو asnadarsami میخوندم. همچنین، حلال رو که روی خوراکی ها مینویسن، با تشدید میخوندم، و فکر میکردم خدایا یعنی مثلا این کیکه توی آب حل میشه؟ البته گویا این قضیه ارثیه :دی چون مامانمم، دوزندگی رو دو زندگی میخونده! یعنی دو تا زندگی! و فکر میکرده ملت اینجا میرن طلاق میگیرن و زندگیشون دو تا میشه! و البته لازم به ذکر هستش که بابام هم ضد یخ رو zedikh میخونده و یه بار از راننده اتوبوس میپرسه آقا یعنی چی اینی که نوشتین؟ و خلاصه بچه از خجالت آب میشه :دی


هشت: دلم خیلی براشون تنگ شده :( کاش جور بشه تا قبل عید یه روز برم :( کلیک


نه: عنوان هم بیتی از صائب هستش که به شدت فال این لاوِش شدم :)


6. معرفی پست: بهار قبلا گفته | نظریۀ فمینیسم غار نشینی | هیفده | یک عاشقی مزمن | مهار گفت و گو های درونی منفی | آدمی قصه را بهتر درک میکند | نه به وایسیم مورد خشونت واقع بشیم


7. ختم جلسه: میدونم دلتون برا این مدل پست هام تنگ شده بود :دی ولی خب دیگه همینم دو ساعته دارم مینویسم و هی لینک میدم :| شاید باورتون نشه ولی واقعیت همینه :| تازه کلی حرفای دیگه هم داشتم که نگه داشتم برای پستایِ دیگه! نظرا رو هم به خاطر گل روتون باز میزارم و دیگه اینکه چی؟ آها! حق یارتون! :)