زندگی بی مکث جریان داره!

براتون تیتر بندی هم کردم که مطابقِ سلایق هر کودومو خواستین بخونین :)


1. معرفی فیلم: فیلمِ "کفشهایم کو؟" با کارگردانی کیومرثِ پور احمد رو ببینید! در نقد هایِ منتقدان خوندم که نسبت به سایرِ کار هایِ آقایِ پوراحمد، این یکی کارِ ضعیفی بوده! اما من دوستش داشتم! یه عاشقانه پدر و دختری! متفاوت بود نسبت به بقیه یِ فیلم هایی که دیده بودم! کارگردانی خوب و بازی قابلِ تحسینِ رضا کیانیان خلا هایِ فیلم نامه رو میپوشوند! کیومرث پوراحمد میگه: خواستم با یه تنشِ خانوادگی نشون بدم چطوری باید با یه فردِ آلزایمری برخورد کرد. (پوسترِ فیلم)(اطلاعاتِتون رو راجبِ آلزایمر بیشتر کنید)


2. معرفی آهنگ: اگر آهنگِ "در دستِ باد" از "دال بند" رو گوش دادید و دوست داشتید، آلبومِ "گذرِ اردیبهشت" ـِشون رو از دست ندید!


3. اندر جریاناتِ من و بیان: آقا چه وضعشه؟ چرا یه سریا فکر میکردن یا حتی میکنن که من پسرم؟ بعد جالب تر اینکه من فکر میکردم دالتون و جولیک و اَسی ، پسرن! نگو دخترن! فکر میکردم حسین و ابو دو تا آدمِ جدان! نگو یکی ان :دی  اصن یه وضعی :دی حالا اینا هیچی! چند وقته با گوشیم که میام پست بزارم یا نظراتو جواب بدم، این خط چشمک زنه که نمیدونم اسمش چیه، وقتی تایپ میکنم میره جلو ولی هیچی نمینویسه :| چرا بیان یه اپلیکیشن واسه گوشی درست نمیکنه؟ من به نشانه یِ اعتراض دیگه فقط با لپ تاپم میام بیان! والا! شعورم داره عین گوشیم هنگ نمیکنه که کلِ چیزایی که نوشتم بپره! مردیه برا خودش :)) اِسمشم خسرو عه! هم اسمِ لپ تاپِ پریساست :)) قصدِ ازدواجم داره ولی پریسا سخت گیری میکنه (برایِ کسبِ اطلاعاتِ بیشتر به این پست و کامنتاش مراجعه شود!) میگم که چطوری میشه رنگِ دکمه یِ جعبه دنبال کنندگان رو عوض کرد؟ یا متنش رو؟ من با enspect element هم پیدا میکنم کدِ رنگِشو ولی تویِ هر دو بخشِ ویرایشِ قالب که سرچش میکنم نیست! کیست که مرا یاری دهد؟ و دیگه اینکه، بسه دیگه انقدر از ترامپ ننویسید! حالمون بهم خورد :دی و در رابطه با پستِ قبل بگم که یعنی عاشِقِتونم که واسه پستی هم که نظراش بستس میاید خصوصی نظر میدین! :))) یعنی انرژی + گرفتم از این حرکت :) بازم تکرار کنید :) و خواستم همین جا یه تشکری بکنم از علی با این کامنتِش اونم زیرِ پستِ جولیک!!! که متذکر شد: خب دوباره بنویس پست رو! :| منم گوش کردم! :| و در ضمن! سعی کنید قالباتونو یه کاری کنید عکسِ پروفایلا گِرد باشه که پرتقال خوب بیافته توش :))) اینطوری :))


4. درگیری جات هایِ من و پدر: چرا خودش وقتی سفره پهنه میتونه با گوشیش مشغول باشه سرِ سفره و یا حتی دیرتر بیاد بشینه سرِش ولی من اگه اینکارو بکنم حرمتِ سفره زیرِ سوال میره؟ چرا وقتی خودِش دیرِشه ما باید عینِ جت عمل کنیم ولی وقتی ما دیرِمونه عینِ خیالِش نیست؟ چرا خودش تا دیروقت، 15 ساله که میشینه تویِ نت شطرنج بازی میکنه ولی ما نمیتونیم شبا گوشیمونو بگیریم دستمون؟ چرا وقتی اخبار میخواد گوش بده صداش گوشِ جهانو کر بکنه مهم نیست ولی من باید صدا آهنگم یه طوری باشه که فقط و فقط خودم بشنوم؟ چرا همیشه فکر میکنه خودش درست میگه و اصلا هیچ عقیده ای به مشورت نداره و نمیخواد هیچ وقت بره پیشِ روانشناس در حالی که ما مجبور شدیم از سرِ درگیری ذهنی و متشنج بودنِ جو خونمون و حتی روحیمون سه بار سرِ این قضایا بریم روانشناس و باز هم اوضاع همین باشه چون بابا حرفِ هیچ کسو قبول نداره؟ چرا هر کاری رو برا خودِش میپسنده برا بقیه نمیپسنده؟ چرا انتظار داره بیایم براش تمامِ وقایعِ روز رو تعریف کنیم وقتی تا یه چیزی میگیم میره بالایِ منبر و میخواد نصیحت یا دعوا کنه و تهشم با داد و قال تموم میشه؟ چرا همش این جمله یِ رویِ مخِ "ما شدیم همخونه به جایِ خانواده" رو مدام تکرار میکنه درصورتی که هر بار میپرسیم خب راهکارِ شما چیه هیچ دلیلی براش نداره؟ چرا نمیخواد قبول کنه خودشم مقصره؟ چرا باور نمیکنه این جمله یِ "من با تو فرق دارم" دلیلِ قانع کننده ای برایِ کاراش نیست؟ چرا فکر میکنه هنوز 50 سالِ پیشِ و ما هم باید عینِ خودش زندگی کنیم و فکر کنیم؟ چرا... چرا... چرا... بابامه! دوسِش دارم! دوستم داره! ولی واقعا روابطِ مزخرفی داریم! دیگه یاد گرفتم تویِ این چند سال سکوت کنم! چون حتی وقتی خیلی مودبانه و منطقی صحبت میکنم کار به جنگ و جدل میکشه که تو یه جو شعور نداری و همش دنبال آتو گرفتنی! من بد میگم؟ آدم وقتی به یکی میگه فلان کار رو نکن خودشم نباید بکنه! مثه پدرِ سیگاری ای میمونه که به بچش میگه سیگار نکش! بده! مامانم خیلی صبوره! شایدم عادت کرده! چون وقتی ازش میپرسم چطوری میتونی بسازی با این اخلاقِ بابا؟ میگه از اول همینطوری بود ... هوووف... دیگه نمیدونم چی بگم ... مرسی این حجم از انرژی منفی رو خوندین ... :( شما چه راهکارِ جدیدی دارید؟


5. سایرِ موارد:


1) لام میگه تویِ صدات یه disapointment ـه خاصی هست و تو وقتی روانشناس بشی مراجعِ خودش حالش بدتر میشه! :| منم گفتم به درک! تهش اگه دیدم واقعا اینطوریه یه فکری به حالش میکنم!


2) زن داداش هم عینِ خودم دیوونس :) خودشو سپرده دستِ داداشم، بهش گفته موهامو زرد کن ابروهامو نارنجی :دی نیگا کنین! اصن عجیب چیزی شده! (اون بغلیشم منم دیگه طبیعتا :دی) داداشمم داره یه پا آرایشگر میشه! تازه موهایِ زن داداشمم خودش کوتاه میکنه! میگه اگه مویِ بلند باعثِ آزار خانومم میشه نمیخوام موهاش بلند باشه! :)) اونوقت اون یکی داداشم به زن داداشم میگه هر قدر بری موهاتو کوتاه کنی منم همونقدر میرم کوتاه میکنم :دی یه بار رفت دو سانت کوتاه کرد موهاشو داداشم رفت کچل کرد :| به زن داداشم میگم خدا خیرت بده نری بیش از این کوتاه کنیا وگرنه گردنشو قطع میکنه این برادرِ ما! :دی یه همچین داداشایِ گلی دارم :) (لازم به ذکرِ که من و زن داداشام رابطمون خیلی هم خوب و دوست داشتنیه و قطعا من عمه  یِ خیلی خوبی میشم و آخرش یه کمپینِ حمایت از عمه هایِ برتر راه میندازم، اگه ندیدین!)


3) یه دفترچه یِ کوچیکِ نارنجی دارم، اندازه کفِ دسته! مالِ امضاهایِ افرادِ مشهور و اوناییه که دوسشون دارم! همیشه باهامه! یعنی انقدر امید دارم که یهویی ببینم تو خیابون این آدما رو :دی


4) اینم کوچمون! ساعت دهِ شب! یهویی :)


6. حق یارتون!

  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵

مجازی بازی

1. یه چند تا پستِ گلچین در ابتدا براتون دارم :))

وقفِ مغز

داداش

تنهایی

اوه اوه چه میکنه این توده یِ هوایِ سرد!


2. یه چالشم براتون در بیارم از تو کیسه ام :دی

نماز جماعت وبلاگی (کلیک)


3. حق یارتون:))

  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵

زندِگی زیرِ ذره بینِ خوشبختی

1. خلوت بود! ولی دو نفر جلوتر منتظرِ تاکسی بودن و راننده یِ پیکانِ زرد تکیه داده بود به درخت و یه نگاه به اونا میکرد یه نگاه به ماشینش و سرشو تکون میداد ... از خط عابر که داشتم رد میشدم زیرِ نظر گرفته بودمِش! رسیدم به ماشینِش و نشستم صندلی جلو! چشماش برق زد و اومد سمتِ ماشین! دو تا مسافِری که جلو تر ایستاده بودن با دودلی راهشونو سمتِ پیکان کج کردن و سوار شدن! راننده اِستارت زد و یکم خم شد طرفم و گفت: باریکلا به شعورِت دخترم :) لبخند زدم! (اگر عجله ندارید حتما سوارِ تاکسی هایی شوید که کنار جاده منتظرند ... خدا را خوش می آید!)

2. نذارید تنهایی باعث بشه آدمِ اشتباهی واردِ زندگیتون بشه! نذارید وقتی اوضاع خوب نیست از سرِ کمبودِ کسی که حرفاتونو بشنوه شخصِ غلطی پا بزاره تو دِلتون! آدم تویِ این موقعیت ها شکننده اس! پر از نیازِ درک شدن و همراهیه! فکر میکنید که وای خودشه! همینیه که میخواستم! اوضاع که بهتر بشه میفهمید اشتباه کردین! شما میمونید و یه رابطه یِ پَلاسیده! شما میمونید و مُشتی از خاطرات! شما میمونید و خودتون! پس از اون اول نذارید کسی بیاد! عشق اونه که تویِ بی نیازی دِل ببره و تو اوج سختی خودشو اثبات کنه ... (امیدوارم منظورمو گرفته باشید)

3. قدرِ این دوستایی که وقتی همه درگیر روزمرگی هاشونن، وقتی همه غرقِ تلاش واسه تحققِ اهدافشونن، یواشکی حواسشون به چشمات، به رنگِ خنده هات، به طعم حرفات و خلاصه به همه چیت هست رو بدونین! اینا فتوشاپ هایِ روزگارن! از اینا هر روز تشکر کنید بابتِ بودنشون! هر روز بهشون بگید که اگه نداشتمت چی میشد؟ نگران نباشید! هیچ وقت با این حرفا خودشو دستِ بالا نمیگیره کسی که این همه الماسِ وجودِش... و من چقدر خوشبختم که از این فرشته ها دارم 3>

4. مادر ها موجودات عجیب و باورنکردنی هستند! کوچِک ترین تغییری را حتی اگر درونی باشد غالباً زودتر از خودتان میفهمند! :)) بعد میروند گل برایتان میخرند و در حالی که دستانشان از سرما یخ کرده با ذوق گل را جلویِ صورتت تکان میدهند و در لفافه میگویند: بابا بیییخیاااال :))) و تو باید در آن لحظه جان بدهی برایِ این حجم از عاشقانه که به وجودت تزریق میشود ...

5. حق یارتان :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۱۹ آبان ۹۵

مثه حسِ این عکس

آدم ها رو ستون زندگیتون نکنین! یه روزی کم میارن، میشکنن...

زندگیتون رو بر پایه یِ تنهایی و توانایی های خودتون بنا کنین!

اینجوری آدمای دور و برتون اگه بودن که میشن ستون اضافی!

قوی تر میشین و وقتی نیستن به چشم نمیان.

آدما خیلی زود میرن ...

طوری زندگی کن که اگه رفتن اصلا ضربه نخوری!

قوی باش پرتقال!

 

#از_مادر_به_پرتقالش ...

 

  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۱۸ آبان ۹۵

نشد که تمومِش کنم

پژمردگیِ صورت، چشمانِ پر از حسرت

هِی هِلهِله، هِی شادی، هِی رقص در این وادی

 

"آن حالِ من و این تو!"

 

در هر ضربان سازِش، بَس دور از آسایِش

بَر هر دو لَبان لبخند، دِل پُر زِ شکر، پُر قند

 

"آن حالِ من و این تو!"

 

#پرتقالِ_دیوانه

 

پ.ن: ذهنم باز شد حتما ادامش میدم :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

نزار چرخ دنده هات لِه بِشن

- چند شب پیش آقایِ لابیس یه کتاب به من داد.

- اون همیشه از این کارا میکنه؛ " فرستادن کتاب ها به منزلگاه اصلیشون" اسمیه که خودش واسه این کار گذاشته.

- اون از انجام این کار هدف داره!

- منظورت چیه؟

- هر چیزی یه هدفی داره! حتی دستگاه هایِ مکانیکی هم هدف دارن! مثلا ساعت ها زمان رو نشون میدن، قطار ها مردم رو از جایی به جایِ دیگه میبرن. اونا کاری رو انجام میدن که به خاطِرِش ساخته شدن. دقیقا مثلِ آقایِ لابیس! شاید به خاطرِ همینه که دستگاه هایِ مکانیکیِ خراب باعثِ ناراحتی من میشن... اونا نمیتونن اون کاری رو انجام بدن که به خاطرِش ساخته شدن... شاید این درموردِ انسان ها هم صدق کنه! اگه هدفت رو گم کنی، میشی مثلِ همون دستگاه مکانیکیِ خراب!

 



- تو ذهنم دنیا رو یه دستگاه مکانیکی بزرگ تجسم میکردم. میدونی که، دستگاه هایِ مکانیکی هیچ قطعاتِ اضافی تو خودشون ندارن. دقیقا به اندازه مورد نیازشون قطعات دارن. بنابراین پیشِ خودم تصور کردم اگه کلِ دنیا یک دستگاهِ مکانیکی بزرگ باشه؛ پس من نباید یه قطعه یِ اضافی باشم!




Hugo رو ببینید :)

 

  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

نوساناتِ درونی

1. خب برگشتیم به رِوال قبلی :)

آخرِش به این نتیجه رسیدم که پشت و رویِ چیزا باید فرق کنه در نتیجه دیگه خودتون حواسِتون به اینکه پشتین یا رویین باشه :دی


2. آهنگایِ دوست داشتنی این چند وقتم که یکیشو سین میم و بقیشونو سین پِ معرفی کرده 3>

در دستِ باد (دال بند)

هر وقت که بارون میزنه (کاسِت بند)

نفس نفس (روزبه نعمت الهی)

ساقی (شارومین)


3. و بالاخره بعد از کلی تلاش برایِ پیدا کردن یه اپلیکیشن که منو از خوابِ نازم بتونه بیدار کنه به نتیجه رسیدم (اونایی که جونشون در میاد تا از خواب پاشن به دردشون میخوره)

اسمِش اینه : 

I can't wake up! Alarm clock

من از گوگل پِلِی اِستور گرفتمش

کار کردن باهاشم در عرض سی ثانیه یاد میگیرید

خیلی خوبه


4. راستی چطوری میشه رویِ ادامه مطلب رمز گذاشت؟

من هر وقت میخوام رمز بزارم کلِ پست رمز دار میشه!

میخوام فقط ادامش رمز داشته باشه!

میدونین شما؟


5. یه چیز دیگه هم اینکه چطوری رویِ پست آهنگ میزارین؟

ازینا که یه مستطیلِ طوسی هست که بدون دانلود میشه پِلِی کرد صدا رو



  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۷ آبان ۹۵

ازین چِرت تر مگه میییییشه؟ (با لحنِ خواجه امیری)

فَکم قفل شده بود!

خانوم جِ با یکی دیگه داشتن تلاش میکردن جا بندازن فَک ام رو

یهو میم اومد یه قند انداخت تویِ دهنم و با بطریش از بالا آب هم ریخت که یه سرفه جانانه کردم و آب پاشید تو صورت یکی از بچه ها و فکم جا افتاد!

غمگین رفتم بیرون که آب بخورم که دیدم یه آقایی با عمامه و عبا مشکی رفت سمتِ بقیه!

یه لباسِ آستین حلقه ای تنم بود!

پریدم سمتِ مانتوم که بپوشمش ولی آقاهه یهو ازم پرسید: میشه انواع مُد رو بگید؟

زِ بغلَم بود. یواش بهش گفتم تو بگو لطفا

و همچنان با آستین مانتوم درگیر بودم

زِ گفت: مثلا یه مدت لباسِ پشمی مُد بود!

آقاهه گفت: پس چرا جنین گاو رو میزارن تویِ شکمِ گوسفند؟

و من همچنان سعی داشتم مانتوم رو بپوشم!


#خوابهایم

  • پرتقالِ دیوآنه
  • يكشنبه ۱۶ آبان ۹۵

وَ پُر از وسوسه یِ راهِ دراز :)

- دارم منجمد میشم تویِ این اوضاع ...

- کوچ!

- به کجا؟

- مهم نیست، فقط کوچ!

- دیر نشده؟

- ...

- پرنده که نیستیم هما!

- اما مجبوریم به کوچ!

- بدون بال؟

- دیوانگی در کوچ!

- میمیریم!

- ولی در راهِ کوچ!


  • پرتقالِ دیوآنه
  • شنبه ۱۵ آبان ۹۵

میفرماید که:

«احتیاج مردم به شما، رحمت خداست بر شما، 

مباد از رحمت الهی خسته شوید.»
  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۱۴ آبان ۹۵

به هر چیزی که عادت کنی دیگه نمیبینیش

- چته؟

- دیشب فلان اتفاق افتاد!

- فقط واسه همین انقدر سگی؟

  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۱۴ آبان ۹۵

حالِ دِل با تو گفتنم هوس است!

در شهرِ خودم مرا نمیفهمیدند ... :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۱۴ آبان ۹۵

خب چیکار کنم؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • پرتقالِ دیوآنه
  • چهارشنبه ۱۲ آبان ۹۵

غُرُلوژی

1. مامانم "بادیگارد" رو از ویدیوکلوپ گرفته نشسته داره میبینه و من مجبورم بشینم تویِ اتاقم بررسی کنم ببینم که اگه نور با زاویه چند درجه بتابه به یه منشور، عمود بر وجه دوم ازش خارج میشه :/


2. چرا وقتی من سرم شلوغه همتون روزی شونصد تا پست میزارید؟ وقتایی که سرم خلوته هِی این پنل رو ریفرِش میکنم دریغ از یه موجود زنده که ابراز وجود کنه :/


3. چرا نصفِ وبلاگ هایِ بروز شده چِرتَن؟ به عنوان مثال همین الان میرم چند تا از عناوین پست هایِ جدید رو در وبلاگ هایِ بروز شده براتون مینویسم:

برگزاری بیست و پنجمین جلسه کانون آرامش گفتار

آدم ربایی وعناصر و شرایط تحقق جرم آدم ربایی

پاسخ تمرینات و خودآزمایی کتاب فلسفه پایه سوم متوسطه رشته انسانی

شماره اول نشریه شذرات در سال تحصیلی جدید

آهنگ جدید میلاد باران به نام این آخرین باره منتشر شد


4. امروز داشت راجب انواع اعتیاد ها و مواد مخدر و روان گردان و اینا حرف میزد بعد یه جا گفت: مثلا یکی که قرص اِکس مصرف میکنه دچار توهمی میشه که فکر میکنه پرتقاله! و هی به اطرافیان متذکر میشه که تروخدا منو پوست نکنید!

قیافه من در اون لحظه: :|||

به هیشکی هم نمیتونستم بروزِش بدم آخه :/


5. اون سه روزِ کوفتی رو شکست دادم! الان آیم این رِوالِ عادیِ مای حیات :/


6. یا حق!


  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵

میشه یکی زیرِ گاز رو خاموش کنه؟

پرسِشِ کلاسی  |   2038/1/17

- آب چیست؟
- مایع و مایه یِ حیات که سالیانی دور همه یِ جوامع از آن استفاده میکردند ولی برخی کشور ها به دلیلِ مصرف بی رویه و عدمِ صرفه جویی در آن باعثِ نابودی نسل انسان در آن منطقه شدند.

- نفت چیست؟
- آمیزه یِ پیچیده ای از هیدروکربن هایِ مایع که صنایع زیادی به آن وابسته بودند و در گذشته کشور هایی چون ... آن را بشکه بشکه به کشور هایی چون ... میفروختند که این کار باعثِ از بین رفتن تعادل اقتصادی کشور هایِ فروشنده میشد.

- زیست تخریب ناپذیر به چه معناست؟ مثال بزنید.
- موادی که برگشتن آنها به طبیعت مدتِ زیادی به طول می انجامد. مانندِ کیسه هایِ پلاستیکی که در قدیم کشور هایِ زیادی از آن استفاده میکردند.



پ.ن: در جای جایِ کتاب هایِ درسیمان سال هایی را ذکر کرده است که طبق آماری که با توجه به شرایط کنونی به دست آمده در آن سال فلان چیزِ طبیعیمان تمام میشود! و من نگرانِ نسلِ کنونی ام! نگرانِ کودکانمان ...

پ.ن تر: متولدین دهه هایِ 20 تا 50 را جنگ سوزاند! دهه شصتی ها را بازمانده هایِ جنگ، جمعیت زیاد، بیکاری و شرایطِ سختِ ازدواج! میترسم ما و نسل هایِ بعدِ ما انقدر در جست و جویِ راهی برایِ زنده ماندن بسوزیم تا بمیریم ...

پ.ن ترین: سه روز است یک حسِ کوفتی ای درونم موج میزند که هر کاری میکنم گم نمیشود بیرون ... :( تمام کارهایم را به طرزِ عجیبی عقب انداخته است ...

  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۱۰ آبان ۹۵

شبیهِ حسِ پژمردن

[آرنج هایش را رویِ زانو هایش گذاشته و کفِ دستانش را تکیه گاهِ سرش میکند]

میگویم: خوبی؟

میگوید: اوهوم! چرا بد باشم؟

- چون هیچی شبیهِ رویاهامون نیست!

- من که گفتم یه روزی این خصوصیتت اذیتت میکنه

- گویا بیشتر تو رو اذیت کرده!

- [میخندد]

- کجاش خنده داره؟

- اینکه نشستیم که نوبتمون بشه تا بریم طلاق بگیرم و تو انگار هیچ اتفاقی قرار نیست بیافته مثه همیشه با من حرف میزنی!

- چون همچین چیزی تویِ رویاهایِ من نبود و نیست! باورش ندارم!

- زندگی رویا نیست.

- پس دخترِ رویاهات چی؟

- اِنقدر به رُخ نکش حماقتامو!

- حماقت اینه که تو داری میمیری از واقع بینی!

- شاید! خوش به حالِت که رنج نمیکشی ازین موقعیتی که الان توشیم!

- من که الان تویِ خونمونم!

- هماااا !!!!!

- جانم؟

- خوبی؟

- من آره، اما انگار تو الکی گفتی که خوبی! بهش فکر نکن، میرم برات چایی بریزم :)


پ.ن: نمیتونم مغزمو کنترل کنم، ببخشید که آشفتگی هاشو میخونید. :)

پ.ن تر: مکالمه حاصلِ ذهنِ نویسنده است

پ.ن ترین: به غصه میخندم حالا / این یه هارمونیه :)


  • پرتقالِ دیوآنه
  • شنبه ۸ آبان ۹۵

یه دختر دارن شاه نداره! مامان بابامو میگم

ماشالا ماشالا بم بگین ماشالا

صد قل هو الله بم بگین ماشالا

هر کی نگه ماشالا

سوراخ سوراخ شه ایشالا

پرتقال خز میشود قسمتِ یک :دی

از بچگیمم نارنجی دوست داشتم

موهامووو چشامووو لپاااموووو خندمووو

چالِش گوگولی بلاگر رو بپیوندین بهش :)


لازم به ذکره که من بچه بودم تپل بودم، الان تحلیل رفتم و وزنم از حدِ استانداردی که باید باشم ده کیلو کمتره:/


  • پرتقالِ دیوآنه
  • شنبه ۸ آبان ۹۵

چه میکنه تکنولوژی؟

این آقایی که مشاهده میکنید پسرعمه یِ هشت ساله یِ گرامی بنده هستن

که امشب تولدشون بوده

و دارن با کادوهاشون حال میکنن

و حتی یه درصد به دنیایِ اطراف توجه ندارن

واقعا داره چه میکنه تکنولوژی؟؟...

180 تومن هم پول گیرش اومده میگم چرا انقدر خوشحالی مگه پول تو جیبی نمیگرفتی؟ میگه آخه هفته ای ده تومن هم پوله؟

اونوقت من تا دو سال پیش هفته ای ده تومن میگرفتم :/ :)))

لپ تاپشم انقدر خفنه! کامل تا میشه مانیتورش میشه تبلت، لمسی هم هست!

خلاصه بعید نیست که به زودی شاهدِ وبلاگی تحتِ عنوانِ من پسرعمه یِ پرتقالم باشیم :دی


پ.ن: جالبه بدونید که من از سمتِ خانواده یِ پدری دومین و آخرین نوه ی دختری ام و از سمتِ خانواده یِ مادری هم همینطور! کلا خاندانِ پسرزایی داریم!


  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۷ آبان ۹۵

چرا واقعا؟

1-/ همَمون یه سری آهنگ داریم تویِ پِلِی لیستمون که هیچ وقت پاکِشون نمیکنیم ولی همیشه تا میان میزنیم آهنگِ بعدی! (بعدِ اینکه این جمله رو نوشتم اینو دیدم!)


2-/ [این] گوگولی جان رو هم دیروز خریدم 


3-/ زود بیدار شدن از خواب تویِ روزایِ تعطیل هم فقط اونجاش که به فاصله یِ پنج دقیقه یک بار گوشیتو گذاشتی زنگ بزنه و با آخرین زنگِشم دِل نمیکنی از تخت و در ادامه با یه "به درک" به خوابی که بهت کوفت شده ادامه میدی!


4-/ توی یه سری کشور ها بابتِ زنده بودنِ شهرونداشون بهشون پول میدن، یه سری دیگه بابتِ اینکه دانش آموزاشون میرن مدرسه بهشون پول میدن، اونوقت ما نشستیم اینجا واسه بدترین اتفاقاتی (کافیه یکم به وقایع اخیر فکر کنید!) که تویِ کشورمون میافته هم جُک میسازیم و هار هور هیر میخندیم! خیلی مونده تا برسیم و حتی پیش بینی میشه که هرگز نمیرسیم! وقتی یه جوون میاد میگه واسه فلان پروژه یِ علمی اِنقدر بوجه میخوام و مسئولِ موردِ نظر در جوابِش میگه به ما چه! بعد انتظار دارین اون جوون بمونه تویِ کشورش و آبادِش کنه؟ نه! میره جایی که به استعداد و توانایی هاش اهمیت بدن! (این بخش درخورِ خیلی از مسائل دیگه هست که هر وقت فرصت کنم در قالبِ یه پستِ جداگانه مینویسمش)


5-/ به نظرتون اینکه من دیروز یک ساعت دیر تر رفتم خونه و این موضوع رو خبر ندادم و مامانم گفت چرا خبر ندادی و من گفتم خب شما یه بار خبر میگرفتی، زبون درازی محسوب میشه؟ :|


6-/ من اینجا حرف میزنم که صرفا مغزم انباشته نشه از حرفایِ نگفته و یه سری دلایل کم اهمیت ترِ دیگه! پس به عقاید همدیگه احترام بزاریم و اگه با نظرِ کسی مخالفیم طوری حرف نزنیم که انگار اون دشمنِ خونیمونه!


7-/ هنوز کامِل به دلم ننِشسته قالب ولی خب بد هم نشد! هوم؟


8-/ [اینو] هم ببینید 3> / با نور بازی کنید :) [اینجا] [بازیِ من]


9-/ حق یارِتون!


  • پرتقالِ دیوآنه
  • جمعه ۷ آبان ۹۵

شاید برایِ شما هم اتفاق بیافتد :/ یا حتی افتاده باشد :/

5 تا ایده واسه نوشتن متن توی سرمه

در واقع پنج تا موضوع مختلف

یه چی توی مایه های اون پستم که راجبه این بود که اگه شکم نداشتیم چی میشد و اینا [اینجاست]

انشا گونه

باید وقت بزارم بنویسمشون

ولی واقعا فرصت ندارم و برا اینکه یادم نره توی نوتِ گوشی نوشتم تیتر هاشونو فقط

کلی هم فیلمِ ندیده دارم که دلم پیششون گیره

کلی کتاب که هر روز بهم چشمک میزنن

تازه دو روز پیش هم با ف یاد خاطراتمون افتادیم که چقدر توی کامپیوتر شرک بازی میکردیم و من یادم افتاد که هنوز سی دی نصب بازیشو دارم و الان شاید باورتون نشه که چقدر دلم میخواد نصبش کنم و بازی کنم اما مقاومت میکنم

دو روزه بابام سرماخورده و ما همش سوپ میخوریم:دی

مامانم سیستم تنفسیش حساسه و اگه سرما بخوره دیگه خر بیار و باقالی بار کن(یعنی خیلی بیشتر آدمایِ معمولی حالِش خراب میشه) واسه همین شبا میخوابه توی پذیرایی و منم کاملا از موقعیت سوء استفاده کرده میرم میخوابم پیشش :)))

و در آخر شاعر میفرماید که: طوفانو پشتِ سر بزار /اون سمتِ ما آبادیه/ این زمزمه تو گوشمه/ فردا پر از آزادیه....؟! :)))


پ.ن: یه پسر هم داریم توی فامیلمون که هم عکاسی نو_د (nude) رو تجربه کرده :/ هم دو سال ازدو_اج س_فید رو :/ به کجا چنین شتابان / پرتقال از او بپرسید :/ گفتم که شما رو هم در تعجبِ خودم سهیم کنم :/ البته در نهایت به من چه :/ فیلت_ر نشیم صلوات "_"


چه خوبی، چه بد

در پناهِ حق :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • پنجشنبه ۶ آبان ۹۵

خوشحالی یعنی ...

کلیک 


یعنی اِنقدر که من از دیدن این خوشحال شدم :))))

احمدی نژاد از رسیدن به رییس جمهوری خوشحال نشد :/ :دی


مچکرمممم*_*

بلاگفان رو دنبال کنید :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۴ آبان ۹۵

مگه داریم ازین بهتر؟

نمیتونید تصور بکنید که من چقدر از دیدنِ این دو تا پست خوشحال شدم :)

مبارکِشون باشه و خوشبخت بشن :) (من خواننده یِ خاموشِ وبلاگِ هردوشون بودم)

قدیمیایِ بلاگفا میشناسنِشون احتمالا :)

اصن نمیتونم وصف کنم خوشحالیه درونیمو ...

کلیک و کلیک

زکیه و پدرام :)

  • پرتقالِ دیوآنه
  • سه شنبه ۴ آبان ۹۵

آنسویِ 6 وجهیِ نامنتظمِ من* چه میگذرد؟

آنسویِ وجهِ جنوبی: 

[صدایِ گریه یِ نوزاد]

- گوگووولییی

- نههه، گریهههه نکن

[صدایِ بلندترِ گریه یِ نوزاد]

- قربونت برم من ... چته آخه؟

[صدایِ گریه مقطع ادامه دارد]


آنسویِ وجهِ پایینی:

[مادرِ پسرِ همسایه با صدایِ بلند داد میکشد]

- آخه من چقدر کاااار کنممم؟

- امیرحسین دیوونم کردییی

[صدایِ آرامِ امیرحسینِ 10 ساله به گوش نمیرسد]

[مادرِ امیرحسین باز هم داد میکشد]

- خفه شوووو

- بگووو چشم

[مکالِماتِ پرخاشگرانه ادامه دارد]


آنسویِ وجهِ شرقی:

[مادرِ گرامی ام تمرین هایِ کلاسِ آوازَش را انجام میدهد]


آنسویِ وجهِ غربی:

[کارگران مشغول ساختمان سازی هستند]


اندرونِ 6 وجهی:

[پرتقالی که به زور تمرکزَش را برایِ حلِ مسائل شیمی حفظ میکند]


*متوجه شدین که منظور اتاقمه دیگه؟


1. این ساختمونامون که اِنقدر به صوت مقاومِ، دیگه عمرا زمین لرزه های خفیف خرابش کنه! نظر شما چیه؟

2. شاید باورتون نشه که وقتی چایی نباتم رو خوردم تویِ قوطی نبات یه کِرمِ 5 میلی متری پیدا کردم!

3. دارم هر روز در یک زاویه یِ مشخصی از خودم سلفی میگیرم که آخرِ هر سال همه عکسا رو بچسبونم به همدیگه که سیرِ تغییراتمو مشاهده کنم :/

4. دُنیایِ من با عشق درگیره.. / عشقی که تو نباشی میمیره.. دریافت

5. راستی این تقریبا وضعیت هر چند روز یه بارِ دور و اطرافه اتاق منه، دیگه دارم عادت میکنم بهش :)

6. ای دو خاموشِ دنبال کننده یِ هَکوری پَکوری:/ چرا خودِتان را از من مخفی میدارید؟ نمیخورمتون به خدا :( خب فضولیم گُل کرده -_- بگین کی هستین وگرنه شلیک میکنم!

7. من هم یک همچین جور خصوصیتی دارم تقریبا :))


  • پرتقالِ دیوآنه
  • دوشنبه ۳ آبان ۹۵
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود؛
من هم رفتم :)
#سهراب_سپهری